واکنش به حادثه قتل آتنا با قتل ستایش در اذهان عمومی چقدر متفاوت بود...برای آتنا مردم اعتراض کردند...ولی برای ستایش هیچ...
فقط به یه دلیل چون ستایش افغانستانی بود..
عصر امروز خود درونم رو مهمان کردم به پاس حرص و جوشی که صبح امروز میل کردم...
مهمان هویج بستنی و فست فود خوشمزه...
تک و تنها من و درونم...
امروز یه روز سخت...
یه عده روانی در کنار ما زندگی می کنن...
تا الان هم سرم درد می کنه. مطمینم فشار بالا رفته...
سلام به همه اونایی که حالشون بده.
اعصاب ندارن
تمام دنیا رو سیاه می بینن.
از همه چی متنفر شدن همچنین از خودشون
ناجی بدونه که واسه دونه دونه این حس ها حتما مسئوله.
دکتر: چون اضطرابت زیاده این همه درد رو باید تحمل کنی...
من: گناه من چیه که اضطرابی هستم...
راهروی بیمارستان عین خیابون می مونه..وقتی می خوای رد شی دقیقا باید عین رد شدن از خیابون هستش..اینقدر که عرض راهرو کوچیک و شلوغه..
دعا کردن برای دیگران همیشه برام شیرین بوده و جذاب...اینکه خیر همه کسانی رو دعا کنم که از لحظات اولیه خلقتم در حقم ذره حتی، خوبی کرده اند، بهم انرژی می ده...
و دیروز این آرامش رو بعد از مدتها به دست آوردم..
ازدواج مثل هندونه در بسته می مونه یعنی ممکنه چیزی بهتر از آنچه که فکرش رو می کنید باشه یا بدتر...
خدا کنه برای همه بهتر از آنچه که فکر می کنند باشه...و نیز برای جوان منظور..:)
چقدر بهم ریختم...
هنوز نتونستم خودم رو جمع و جور کنم...
هنوز نتونستم از درون مرتب بشم...
کلا بی نظم شدم.
از امشب شروع فصل 2...
به امید خدا...