سلام
انالله و انا الیه راجعون....
حالا می خواد با بیماری باشه یا با تصادف یا ....یا با زلزله....
کل تعطیلات توی خونه درگیر کار خونه بودم.
الان بیشتر می فهمم چقدر مامانا سختشونه ...
این همه زحمت می کشند بدون اینکه کسی درک کنه..
خانه داری خیلی سخته...همش باید تو فکر پخت و پز باشی.
وقتی پدر و مادر خونه نباشند حتی اگه تو هم خونه نباشی دلت براشون خیلی خیلی تنگ میشه...انگار یه چیزی کمه...
مامان و بابا جون کربلا رفتنتون مبارک....
همه آدمها یه جور هستند فقط توی ظاهر متفاوتند....سعی کنیم طبق ظاهر قضاوت نکنیم نه خوب نه بد
جواب بده وقتی پیغام میذارم
مادری که بعد از زایمان ده روز بعدش از بین رفته بود
مادری که بعد از 18 سال بچه دار شد...
حکمت خدا رو هیچ کس نمی دونه...
خطم از سالها پیش دستمه. نمیتونم عوضش کنم به خیلی جاها دادم
خدایا به هیچ کس نمیتونم لحظات سخت زندگی رو لحظات سخت درس خوندن رو نشون بدم...به هیچ کس نمیتونم ثابت کنم چه حالی داشتم ولی تو بهتر از هر کسی می دونی که چی کشیدم تا به اینجا رسیدم
فقط تو میدونی
و من هیچ مدرکی برای اثبات روزها و لحظات سخت زندگیم ندارم
هیچی...
هیچک س نمیدونه
جز خدا
شاید همه چی خراب بشه...
شاید دیگه نشه ادامه داد
شاید...
فقط خدا می دونه ...فقط ...
امروز به قولی که به خودم داده بودم عمل کردم...
رفتم هایپر استار...
دقیقا بوی خونه شما رو می داد. بوی ادویه ای که توی آشپزخونه شما همیشه بود....
یادش بخیر...
خاک بر سرت که گند زدی به زندگی خودت و بچه و همسرت...فقط به خاطر هوس...بچه ای که به زور با آی وی اف به این دنیا آوردینش...
اینجاست که باید این دعا رو کرد که خدایا همه مون رو عاقبت بخیر کن...
به تازگی بیشتر متوجه شدم که شنونده خوبی هستم
طرف از کانادا باهام تماس گرفته که فقط برام حرف بزنه...
حیف من ....
مگه نه؟
فیلم " من مادر هستم" فیلمی که حس بدی به آدما میده...واقعیتی از جامعه که سعی میشه دیده نشه...
خیلی فیلم دردناکی هست ...
کاش ای تنها امید زندگی می توانستم فراموشت کنم..
کاش بودی همیشه بودی هر لحظه بودی...کاش این روزها بودی
یا من خیلی شنواییم حساس شده یا بقیه خیلی شنواییشون کم شده...امروز به بیماری زنگ زدم که بچه کوچولو دقیقا کنار تلفن داشت جیغ بنفش می کشید ولی دریغ از اعتراض بیمار...گوش من اینور تلفن به درد اومد ولی ایشون اونور تلفن هیچ واکنشی نشون ندادند............
تعجب کردم...
تو اتوبوس دختری نشسته بود که ظاهر آراسته ای داشت و به خودش رسیده بود ولی هی دماغش میومد هی بالا می کشید هی میومد هی بالا می کشید و دریغ از یک دستمال کاغذی که بخواد باهاش تمیز کنه....یعنی حالم بهم خورد...این همه به خودت رسیدی یادت نبود دستمال برا خودت برداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اه