نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

درک کردن مهمه حتی در راه رفتن....

امروز پیر زنی رو دیدم  که با عصا راه میرفت و پسرش جلوتر از خودش در حالیکه مدام میگفت زود باش....تندتر بیا....همین روز پیرزن دیگری رو دیدم که با عصا همراه پیرمرد کمی جوانتر و سالمتر از خودش راه میرفت در حالی که پیرمرد دقیقا همردیفش بود و طوری قدم برمیداشت که از پیرزن جلوتر نباشه....

نامه ای به خودم

...عزیزم

این چند روز با واقعیت تلخ دیگری در زندگیت روبرو شدی....واقعیت تلخ دیگری برای تو رو شد...

من می فهمم که ته دلت گرفته ست به خاطر این مساله دلت میخواد گریه کنی دلت می خواد با یه نفر در موردش حرف بزنی ولی کسی نیست...

من می فهمم که بیش از پیش باید حس حمایتگریت قوی بشه بیش از گذشته باید قبول کنی که ....

میدونم شاید در تمام این سالها منتظر بودی که شاید شاید یه روزی بیاد که همه چی خوب بشه....ولی از دیروز متوجه شدی که نه قرار نیست خوب بشه فقط قابل کنترل میشه.

میدونم شاید در تمام این سالها منتظر بودی که شاید لحظات حمایت شدن رو احساس کنی ولی از دیروز فهمیدی دیگه امکانپذیر نیست.

میدونم دلت به درد اومده....میفهمم ولی صبوری کن صبوری کن تا آرامشت حفظ بشه....

پارانوئید....

پارانوئید بیماری که باید باهاش بیشتر آشنا بشم

پارانوئید بیماری که باید بپذیرم وجودش رو....

پارانوئید بیماری که باید حواسم بعدازین بهش باشه

پارانوئید بیماری که باید قبولش کنم...

پارانوئید بیماری که زجر زندگی شده...

دوست داشته نیستم....امروز فهمیدم

امروز مطمین شدم که هیچ کسی دوستم نداره...هیچ کسی

اونی هم که گفته غلط کرده هزار بار

چرت گفته. دقیقا چرت

عبور لحظات پر از استرس و وحشت....تنهای تنها...

امروز از خیلیا تقاضای کمک کردم ولی یه تعداد هیییییییچ واکنشی نشون ندادند.............

امروز وحشتناک بود و یه نفر حامی می خواستم....

هنوز هم ساعات وحشتناکی رو دارم می گذرونم....


امروز خدا بخیر کنه

قلبم داره میاد تو دهنم...

مامان زده به سیم آخر

نفسم...سخت میاد...

عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز...بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند...

گفت:
“عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز …
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند”
♥•٠·˙
قهر بودیم ، در حال نماز خوندن بود ...
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ورنشسته بودم
کتاب شعرش و برداشت و با یه لحنِ دلنشین شروع کرد به خوندن
ولی من باز باهاش قهر بودم …!!!

کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت :
“غزل تمام ، نمازش تمام ،دنیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد”
باز هم بهش نگاه نکردم …
این بار پرسید : عاشقمی؟؟
سکوت کردم …
گفت:
“عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز …
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند”

دوباره با لبخند پرسید : عاشقمی مگه نه ؟؟؟
گفتم : نـــــــه
گفت : ” لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ..
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ”

زدم زیرِ خنده … و رو بروش نشستم …
دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه …
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم :
خدا رو شکر که هستی …
..


برگرفته از سایت کلوب دات کام.

چقد راست میگه..

پائولوکوئیلو :

طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ،

ﯾﮑﯽ، ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ
ﯾﮑﯽ، ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ
ﯾﮑﯽ، ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ
یکی دیگه به خودش نمیرسه
یکی مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ غمگین ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ
ﯾﮑﯽ، ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ
یکی، محبت نمی کنه
یکی، دیگه محبت نمیپذیره...

اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند!