ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
انتظار ندارم کسی معنی این یادداشتم رو بفهمه...
من توی زندگیم فقط دو تا آدم امن داشتم که جای همه نداشته های خانوادگی و.... حمایتم کردند....
روانشناسم و رییس روانشناسم....
و امشب هر دوشون، از دانشگاه رفتند و من دیگه نمیتونم داشته باشمشون....
ناخودآگاه ترین رفتار فقط گریه ست و غم سنگین شفاف ترین حس و این سوال که(( چرا زندگی من طوری باید باشه که هیچ حمایتگری نداشته باشم که به وجود این افراد اینگونه نیاز داشته باشم؟؟؟؟؟))
اولین و تلخ ترین و سنگین ترین سوال...
این روزهای من
طبقه بالا، قرتطینه، عرق زیاد، سرفه و گلو درد شدید و فکر کردن به اینکه کرونای لعنتی اسمش روشه....با هر نوع سویه و نوعی...
فقط و تنها اونی که کرونا می گیره میفهمه که کرونا یعنی چی؟
بالاخره منم مبتلا شدم...
فقط هم بخاطر کلاس زبانم، اینطوری شد.
مدیریت آموزشگاهمون اینقدر بی شعوره که اصلا براش مهم نیست بچه ها ماسک نمیزنند و در کلاسها بسته ست...
چندروز بود میخواستم بهشون بگم ولی همش یادم میرفت...تا اینکه اتفاق افتاد..و مبتلا شدم..
دو روزه گلودرد، دیروز و امروز گلودرد و بدن درد و دیشب هم اصلا نخوابیدم...