ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امروز آرام گذشت...
اگرچه دیشب تقریبا تا نزدیک صبح بیدار بودم بخاطر گزارش....
دلم آرامش و تمرکز میخواد....
مادر ، امیدوارم من و سمیه اینقدر عاقل باشیم که کاری نکنیم که شما متوجه نتیجه رفتارهات بشی....
یه روزی میاد که میفهمی که چه کردی با دخترانت....
من تا الان قهرمان زندگی خودم بودم زین پس هم خواهم شد فقط باید تلاش کنم...
سرزنش نه
نامهربانی نه
دروغ نه
دستور نه
تظاهر نه
فقط احترام به خودم، مهربانی با خود...و اطرافیان...
دیگران هم به درک...به گور..
من قطعا مثل مامان نمیشم...چون دوست دارم خواهرم حس خوب داشته باشه...
امروز با اینکه لرز داشتم ولی سمیه بردم تا دوستشون ببینه و حالش بهتر شه...
این روزها دوباره افتادم به تنفس ضعیف روحی...
این خونه جای دختر نیست....
نه پدر نه مادر نه برادر....هیچکس متوجه من و سمیه نیست...
تماس یک دوست قدیمی میتونه جزو بهترین خاطرات این روزهای من باشه...
مامان دوقلوها ، خوش آمدی...