ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
کنار دریا که رسیدم از فرط وسعت و لطافت آب نشستم کنار دریا....
فقط نگاهش می کردم.آسمون آبی و دریای سبز رنگ و خطوط رنگی میان این دو.فقط نگاه می کردم و با صدای آب ، آرام می گرفتم....
چند تا صدف جمع کردم که با خودم یادگاری بیارم و روی میز کارم بزارم.
موقع برگشتن، بغضم گرفته بود...نمیدونم چرا...شاید چون دلم تنگ اون صحنه میشد...اینکه براحتی دیدن اون همه زیبایی تکرار نمیشه...
دلم گرفت که بعضی از ماها، خودمون رو از دیدن اون همه زیبایی محروم می کنیم که چی بشه؟