نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

گاهی خیلی زود فرصت ها از بین میره

گاهی خیلی زود دیر می شه. نه تنها باید قدر دوستان و خانواده مون رو بدونیم بلکه باید جاهایی که دوست داریم رو قبل ازینکه دیر بشه سربزنیم...


پ.ن:توی خیابون ولیعصر یه مکانی بود که همیشه دوست داشتم اونجا برم و عکس بندازم ولی چند روز پیش که از کنارش رد شدم دیدم که اونجا رو تبدیل به موزه کردند و دیگه نمیشه آزادانه رفت....متاسفم که نرفتم و دیر شد

گدایی داده ها

امروز بیمارستان گردی کردم. سه تا بیمارستان  رو رفتم....گدایی داده ها و اطلاعات

هر چی بیمارستان بزرگتر باشه سیستم مدیریتی و اداریش هم پیچیده تر خواهد شد....


جانبازان، به تدریج شهید می شوند....

زیاد ندیدمتوون، فقط دو بار، یه بار بیمارستان که عیادت همسرتون اومده بودم و یکبار هم خونه تون که پیش دخترتون اومده بودم... و حالا شنیدم که رفتی...

روحت شاد...الهی ازین به بعد آرام بگیری..الهی همیشه در آرامش باشی....روحت شاد...

تنهای تنها

تو تنهایی تنهای تنهای تنها...

خودت تنهایی خودت رو پر کن...

فقط مواظب باش دیوانه نشی و به سرت نزنه کارهای خطرناک انجام بدی.


به خوبی احساس می کنم دیگه جون ندارم برای ادامه پایان نامه....داده ها سخت جمع میشن...

جهل انتها نداره

زن و شوهری که هر دو ازدواج دومشون بود هر کدوم از ازدواج قبلیشون 5یا6 تا بچه داشتند که همه سالم بودند ولی فرزندی که از ازدواج دومشون به دنیا اومده سندرم داون هست...

یکی نیست بگه شش تا بچه کافیتون نبود که دوباره خواستید بچه دار شید؟ آزمایش ژنتیک چه خبر؟

چقدر جهل ...

فکر بعضیا مسمومه

هیچ وقت به هیچی خیره نشید...


پ.ن: امروز توی آشپزخونه خوابگاه در حین پخت ماکارونی، داشتم به آشپزی یکی از بچه ها نگاه می کردم..پنیر گودا رو میخواست با تخم مرغ بپزه. خب من تا حالا ندیده بودم.همین طوری که داشتم نگاه می کردم پنیرها از پشقاب کوچولو افتاد پایین.دختره یه نگاهی به من کرد و گفت : از بس نگاه کردی افتادند...و گویا اینطور برداشت کرده بوده که من با نگاهم مثلا چشم زدم به پنیرهاش که افتادند. در حالیکه بشقابش کوچیک بود خب...خلاصه هرگز به هیچی حتی برای یادگیری خیره نشید.

جمعه پر از خواب

جمعه ای که به فقط به خوردن و خوابیدن گذشت....توی خوابگاه...


صدای چندشناک خودم

چقد بده که صدای خودتون رو از توی تلفن بشنوید...

دیگه مقاومت نمی کنم

همین الان تصمیم گرفتم با تمام وجودم همه چی رو به خدا بسپارم...عین یه برگ که روی آب شناور هست....

خدایا تو بهتر از هر کسی میدونی چه شرایطی دارم...خدایا تو این مادر رو به من دادی...خدایا تو بهتر از هر کسی می دونی چه وضعی دارم...

هر چی که تو تصمیم بگیری من دیگه مقاومت نمیکنم....

دیگه مقاومت نمی کنم...

موندم تو رو نداشتم چیکار می کردم...

مناجات زیبای دکتر چمران:

ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ...
ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ...
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ؛ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ

بعضیا عجیب بیمارند..


بی خیالش شدم فقط بخاطر اینکه فهمیدم واقعا مریضه....

افکار مزاحم مغلوب

میخوام برم سمنان...خیلی می خوام....

تقاطع عقل و احساس

بین دو تا حس موندم. حس فرزندی و حس تمایل به رها شدن...حس فشار ناشی از تکیه کردن والدین به فرزند...

اگه ولشون کنم فردا عذاب وجدان می گیرم اگه باهاشون باشم له میشم....

نه خونه امنیت دارم نه اینجا...


بلوغ اجتماعی دیگه چیه؟

بلوغ اجتماعی یعنی چی؟

چه میدونم خب...

سرویس فرنگی سختتره یا سرویس ایرانی؟

بعضیا استفاده از سرویس بهداشتی ایرانی رو بلد نیستند...باید یادشون داد.......

وااااااااااای.

حال بهم زنه.


پ.ن:توی خوابگاهمون دانشجویان خارجی هم هستند...

به قولم عمل کردم

امروز عصر برای اینکه حالمو تغییر بدم رفتم خرید میوه  و سبزیجات. به خودم قول دادم که شام یه چیزی برای خودم درست کنم هرچند ساده.

وقتی اومدم خیلی خسته بودم و تنبلیم اومد ولی چون به خودم قول داده بودم بلند شدم و شام درست کردم و با لذت خوردم.

وقتی به خودم قول می دیم حتما عمل کنیم..وگرنه خودمون باهامون قهر می کنه اساسی...

چه مرگته؟؟؟

باید خود درونم رو بکشم بیرون بذارمش جلوم ازش بپرسم اخه چه مرگته؟ چته تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حال خودمم ندارم

به طرز وحشتناکی غمگینم...خشمگینم...بی انگیزه گی نم....بی حالینم....بی اعصابینم.......

دلم پره از جیغ و داد و حرفهای فحش آلود و....

فکر کنم با این روند به راحتی اخراج خواهم شد....

اعصاب ندارم....

من مادرت نیستم مادر

من مادرت نیستم مادر...خواهش می کنم بفهم...

دارم تموم می شم

بین علاقه فرزندی و نجات دادن خود موندم...

دارم زجر می کشم ولی دلم نمیاد مامانو تنها بذارم.

دارم می میرم...