ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بعد از تحمل درد و ضعف....
یک لیوان چای
چند تا دونه کشمش
و ذکر و تسبیح...
و سکوت شب...
تو کانون داغ خانواده من ، نه تنها به پسرها بیشتر بها داده میشه بلکه به یکی از پسرها خیلی بیشتر بها داده میشه...
مصداقش درین هست که برای ناهار و...که میان یه تیکه غذا که میتونه وعده دوم ما باشه به اون و زنش داده میشه و یا اینکه پتوهای جدید بهش داده میشه در حالیکه نیازی ندارم....
و روزی خواهد آمد که یادشون میفته، این همه دادن بدون دلیل یه جا خودش رو نشون میده....
الهی بمیرم برای خودم و خواهرم.....
مظلومترین و غریبترین بچه های خونه....
هفته سختی گذشت....
یه چالش قدیمی دوباره تکرار شد ولی این بار با صحبت منطقی و پیدا کردن راه حل، به خوبی فعلا پایان یافت...
ولی خب تا سه روز تپش شدید داشتم و سردرد....
امشب برنامه روز مادر رو خودم تنهایی همه کارها رو انجام دادم...
خرید و نظافت و آماده سازی پذیرایی...
فقط برای اینکه به عروسها، نشون بدم که مادر مهمه برامون...که روزی که نبودم حواسشون به مادرم باشه...
واقعا امیدوارم عروس بزرگه دیگه نخواد بی شعور بازی در بیاره...
چون ما امشب با این برنامه سعی کردیم همه چی رو فراموش کنیم....
وقتی یک جوان فوت می کنه درد زیادی داره....
خدایا نزار آدمها توی این سیاهی از تو و رحمت تو ناامید بشن....
خدایا نزار آدم فکر کنه به اینکه دعا بی فایده ست....
ته دلم غم سنگینی هست....
همدردم با خانواده این فوتبالیست ها....
واقعا سخته و واقعا خدا صبرشون بده....صبر با اجر،
خدایا نزار از رحمتت ناامید بشیم....
جمعه ای که گذشت عالی بود..
صبح زودتر بیدار شدم. دیدن خاله رفتم و عصر هم لباسهامو شستم و تمیزکاری خونه...شب هم مهمونی خونه داداش....
همه چی خوب و آرام تموم شد...