اینجا مهمترین دغدغه دوستی با پسرها هست...
خدایا اون دنیا اجازه شکایت داریم؟
اگر بله قطعا خواهم گفت چرا منو در این سرزمین و با این تابعیت و در این شرایط آفریدی؟
زندگی تا کجا این روی خودتو نشون میدی؟؟؟
سرگردانم،چی خونده بودم چی دارم کار می کنم...
روح و مغزم درد می کنه...
باید مواظب حاشیه ها باشم...
یادم باشه هدفم
تو محل کار بهترین حالت عدم ورود به حاشیه ها هست....
خدایا کمکم کن کمالات همنشین در من اثر نکنه....
هیچ کس نمیتونه برام امنیت فراهم کنه جز خودم....
هیچکسی حاضر نشد بهم پول قرض بده که ازین لعنتی جا راحت شم...
الان میفهمم هیچکسی واقعا دوستم نداره همه لقه لقه زبان است و بس...
نگاه سو به خوبی قابل حسه حتی توی پانسیون
باز هم یه مبارزه جدید شروع شد...