نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

مبعث گرامی

سلام و درود خدا بر پیامبر اعظم....

دنیا به یه مبعث دیگه نیاز داره...


ولنتاین

دیروز ولتناین بود...

بهانه ای برای یادآوری دوستی ها و عشق ها...

روز قشنگیه ولی قابل تامل...اینکه آیا واقعا دوستی ها بر پایه خیرخواهی و...دوست داشتن ها واقعی هست؟

بعضی ها به بهانه ولنتاین، طرف مقابلشون رو به نوعی وادار به خرید کادو می کنند و...

بعضی افراد به بهانه این روز،کادوهای گرون قیمتی میخرند در حالیکه فلسفه اون رابطه مبتنی بر منطق و تعهد و...نیست.

عمیقا آرزو می کنم همه دوستی ها به خیر و انسانیت و تکامل ختم بشه...مخصوصا اینکه به دور از آسیب جسمی و‌روحی باشه..

ترسناکه ولی ....

خودم رو آماده خواهم کرد برای 

روزی که خواهرم ازدواج کنه(به زودی ازدواج خواهد کرد)...

برای روزی که آثار میانسالی رو بر بدنم مشاهده خواهم کرد....

برای روزگار غریب و تنهایی ام....

باید از خود، یک من قوی بسازم که تمام روزهای سخت رو تحمل کنه و چه بسا روز به روز جوانتر و با انرژی تر بشه....

و همواره ته دلم امید دارم به معجزه خداوند...



برف دوم ...

دوباره برف دیدیم...

خدا رو شکر...

از صبح داره برف میباره...


نایب الزیاره همه بودم

امشب رفتم حرم و برای همه آرزومندها زیارت کردم.

کارم سخت شده

تقریبا دو هفته ای هست که بعضی تماسهام با چالش هست...

مردم عصبی ان...با کوچکترین اشاره ای منفجر میشن و شروع به پرخاش میکنند.

چقدر سخته ولی باید مدیریت ارتباط موثر رو بهتر یاد بگیرم...

پول با شعور ارتباط نداره

مطمئن نیستم که پول خوشبختی میاره و تقریبا مطمئن شدم که پول شعور نمیاره.

این روزها با بیمارانی صحبت می کنم که از مشخصات تلفن و آدرس محل زندگیشان متوجه میشم مرفه هستند. بعضی هاشون اینقدر با بی شعوری و بی ادبی باهام حرف میزنند که اگه نماینده ریاست نبودم، جوابشونو طوری می دادم که خفه شن...


چرا دزدی می کنند؟....

مال مردم خوردن حرومه.مال حروم هم تعارف نداره.

بهم رحم کنیم که بهمون رحم کنند.

همه جا دزدی...

از جیب همدیگه...

از یه ذره تا یه عالمه...

اینجوری هستیم که اینجوری میشیم.

سکوت عالیه

امروز برای اولین بار در طول تاریخ مشاجرات، سکوت کردم.

هیچگونه دخالتی نکردم و دیدم چقدر آرومم،فقط انرژی زیادی بابت سکوتم هدر دادم...

ولی خوبه..

مدیون دعای پدر هستم...

امروز روز پدر بود...

میخواستم روزه بگیرم ولی نشد.

بابا خیلی حمایت بلد نیست....خیلی چیزها بلد نیست و تقریبا هیچ امیدی به حمایتش ندارم چون نه قدرتش رو داره نه آگاهیش رو نه توانش رو و نه دیدگاهش رو...بیشتر پسر دوسته.

ولی با همه اینها، یه چیزی رو خیلی خوب بلده اونم دعا خوندنه...

یعنی به عنوان یک پدر، خیلی خوب در حق خانواده و بچه هاش دعا می کنه...توی قنوت هاش میشنوم...

تقریبا به این موضوع مطمئنم که دعای ایشون مراقبم بوده.

یادمه چند سال پیش که میخواستم نیمه سحر از قم برگردم تهران، به طرز عجیبی کیف پولم جا موند خونه و تاکسی که میخواستم سوار شم یادم افتاد که کیف پولم جا مونده.برادرم منو به ایستگاه رسونده بود و رفته بود.

بدون اینکه به تبعات تصمیمم فکر کنم، راه افتادم سمت خونه اونم پیاده...اینکه چند تا ماشین برام بوق زدند و میخواستن سوارم کنن بماند...نزدیک یه زیرگذر خیلی کوچیک که رسیدم متوجه وجود یه نفر پشت سرم شدم،شاید یک قدم ازم فاصله داشت صورتشو با سیاه پوشونده بود...تا دیدمش فقط جیغ زدم و با تمام قدرتم دویدم..فقط به ذهنم رسید برم مسجد کنار خیابون...اینکه چند نفر توی مسجد بهم نگاههای منفی کردند و تقاصامو برای تماس گرفتن با خانواده م رد کردند،بماند...بالاخره سرایدار مسجد همراه یه نفر دیگه حرفمو باور کردند و منو رسوندند خونه....

وقتی به این داستان فکر می کنم تقریبا مطمئن میشم که فقط دعای پدرم، منو از اون خطر نجات داد....

پس با همه خلائ هام،مطمئنم اگه دعای پدر نبود،اتفاقات تلخی تا حالا برام افتاده بود...

امروز براش هدیه ای که گرفتم با تمام وجودم بود...بدون ذره ای غم ...

دوستش دارم.


حالم خوبه ولی درون تکونی دارم

این روزها دنبال زیر و رو کردن درونم هستم...

لابلای خاطرات گذشته م دنبال شواهدی هستم که دیگه به خودم دروغ نگم که خودمو گول نزنم...

دنبال واقعیت خودم.

درد،اشک، بیخوابی های شبانه،فرو رفتن در عمق خاطرات سخت گذشته...

به امید خالق درونم...


از زمستون به یادگار بمونه

زمستون امسال پر از سرما و سوز بود.

با دو سه لباس و جوراب و کلاه پشت میز کارم می نشستم ...بازهم پاهام سرد بود

بماند برای یادگاری...

هوای قشنگ

بعد از سرمای شدید و سوزناک، دو سه روزی بارونی قشنگ با بوی بهار داشتیم و امروز هوای صاف و قشنگ بهار رو داریم....

احتمالا تو شهرمون بهار داره میاد البته که قابل اعتماد نیست.ناگهان هوا سرد میشه.


شب آرزوها ....چه اسم قشنگی...

امشب شب آرزوهاست؟؟؟

تازه همین الان یادم افتاد...

چه آرزویی داشته باشم؟؟؟؟؟؟؟؟

بازگشت امنیت جانی و روانی به کل جهان....

دیگه خون ریخته نشه...

دیگه کسی بخاطر سرما و‌گرسنگی نمیره....

راهی که بابتش خلق شده ام رو پیدا کنم....

باقیشم ....بماند...

دو ساله ناز خونه ما

برادرزاده م هلما، این روزها تو تَرکه و حسابی اوقاتش تلخ...

طفلک...

یک ماه از دوسالگیش گذشت...

به زور جلوی خنده و اعتراضمو می گیرم...

جدیدا اتفاق میافته که به یه بیمار زنگ میزنم 

میگم :الو.

میگه :الو الو...

میگم:صدامو دارید؟میگه:نه ندارم....

دوباره میگم:صدامو دارید؟...

دوباره میگه:نه ندارم....

و من مجبور رعایت ادب نموده،تماس را قطع کرده . مجددا شماره بگیرم...

بعضیا اینجوری موقع تماس تلفنی  دست پاچه میشن و  اینثدر قشنگ به خودشون مسلطند طوری که طرف رو به خوبی ضایع می کنن....






وقتی به کلمات نیش دار حساس میشم....

کلاس زبانم یه منشی داره که زبونش نیش داره.

چند هفته قبل ۲۰ دقیقه پشت در بسته آموزشگاه، منتظر اومدن ایشون موندیم...دریغ از ذره ای شرمندگی یا ...

از ابتدایی یاد گرفتیم، کلاسمون همیشه ثابته و همون یدونه کلاس رو باید بریم...از امروز بهمون گفتن هر بار باید سوال کنیم کدوم کلاس باید بریم(از بس ممکنه ناهماهنگی پیش بیاد)

و من قاط زدم....از طرفی خسته و جنازه بودم...

از طرفی خودسرزنشگریم مثل همیشه کوک....

وجدان باید جباریت خدا رو بهمون یادآوری کنه..

بعضیا دلشون میخواد خودشونو گدا بدانند..براحتی و بدون هییچ عذاب وجدانی...


امروز خسته بودم خیلی..

وقتی بدنم کم میاره عوض اینکه بدنم واکنش نشون بده،روانم واکنش نشون میده..نمیدونم چرا؟؟؟؟؟