نیت امروز...
نیت کردم هر کار خیری انجام میدم هدیه کنم به یه بزرگواری...
چقدر موثری بود توی حس خوب داشتن...
و آنگاه که برادر زاده کوچیکه خودشو می کشونه رو زمین....
از بس که علنی با تصمیمات احمقانه خانواده مخالفت کردم، دیگه در جریان کارهاشون قرار نمی گیرم...در عوض عروس رو زود در جریان میزارن....
بهتر ....به درک...کمتر بدونم کمتر حرص می خورم کمتر احساس احمق بودن می کنم...
امروز برای اولین بار کله پاچه از نزدیک دیدم و یه ذررررره مزه کردم...
همون تصور منفی که داشتم تقویت شد و حالم بد شد....
بهترین هدیه روز دختر ،
عزت نفس و اعتماد به نفس دادن به دختر هست...
دیشب با خواهرم رفتیم خودمون واسه خودمون کادو خریدیم....
بر خلاف نیرو محرکه های منفی، خیلی خوش گذشت...
این روزهای من و خواهرم....
فقط باید ازین خونه فرار کنیم
واقعا امیدوارم سمیه کنکور قبول شه و من هم کارم منتقل شه تهران
فکر هم مانند هر سیستمی به سمت نابودی و ناپایداری پیش میره...
اگه کنترلش نکنیم همه چی رو خراب می کنه...
باید بیشتر از همیشه نکات مثبت و موفقیت هامو به خودم یادآوری کنم تا قوی تر بشم....
و امان از روزی که یه دوووونه قرص مامان کم یا جابجا بشه...
اصلا نه تنها روانش بلکه قیافه ش هم بهم می ریزه....
مامان بیماره
هم ظاهرش هم فکرش..
تمام
امروز رفتم خوابگاه دختر داییم که قم هوشبری قبول شده...
با اینکه تقریبا ۲سال هست که خونه نشین شدم ولی به طرز عجیبی از زندگی خوابگاهی متنفرم....
اصلا نمیخوام دیگه تجربه ش کنم...