ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
هفته جدید ....
زندگی جدید....
تلاش دوباره...
تعمق در درون برای پیدا کردن راه...
صحبت با پدر ریما رامین فر،صبا راد مجری و گوینده،حمید سوری و کسانیکه پاسخ تلفن ندادند ولی بالقوه امکان صحبت وجود داشت مثل آریا عظیمی نژاد، گوهر خیر اندیش،محمد باقر نوبخت،
اولین روز ماه رمضان با کم خوابی ، خوب گذشت.از ساعت ۹:۳۰صبح بیدار شدم و کار کردم تا ۲۴وبعد تا ۱۷خوابیدم و بعدش تا۱۹:۳۰کارم تموم شد.
تهدیدها و تحریم های خونه بیشتر شده و عملا گفتن پول غذا و خورد خوراک هم باید حساب بشه....فعلا این بار جدی نمی گیرم تا ببینیم خدا ما رو به راه راست هدایت می کنه یا نه.....
خدایا شکرت بابت تمام نعمتهایی که برامون عطا کردی ولی ما جاهل هستیم و غافل....
خدایا شکرت....
امروز یکی از بدترین روزهای زندگی بود...
بالاخره آتش فشان چند ماه اخیر نسبت به تبعیضات بین یکی از بچه ها و سه تای دیگه ترکید و شد آنچه نباید میشد....
سفره کوچکتر میشه و دلها از هم دورتر برای اینکه یه نفر راحت و خوشحال و امن باشه.....
آخرشم تمام فتنه ها رو زیر سر من دونستن...
خوشحالم فهمیدن که من احمق نیستم...
و باز هم بیان این واقعیت که من جایی دیگه در خانه پدری ندارم این بار با تاکید مادر....
خدایا من هنوز هم مطمئنم وجود ما برای هم نعمتی بود که ما نفهمیدیم ....
خدایا هنوزم میدونم که غرق در نعمتیم ولی قدردان نیستیم...
خدایا بهم کمک کن تا توی این خونه دیگه حرمت نشکنم، تا بیشتر ازین آسیب نبینم....
خدایا نذار هیچ فرزندی مخصوصا برای پدر مادرش اضافه باشه....
تمومش کن.....
هیچ مادری حق نداره خودشو از زندگی ساقط کنه..
یا فرزند نیاره یا اگه آورد باید تا ته خط باشه....
خبر مرگ همیشه تلخه...
مخصوصا اگه مال یه جوان باشه...
مخصوصا اگه مال یه مادر باشه...
مخصوصا اگه در ابتدای سال باشه....
امروز بنا بر تصمیم ناگهانی رفتیم بیرون همه اعضای موجود در خونه به غیر پدر....مثل همیشه مخالف بیرون رفتن هست....
یکی از بهترین خاطرات امروز اون قسمتی بود که به دور از هرگونه موجود مزاحم،با کنار گذاشتن حجاب موهام با نسیم بهار نوازش میشد و نفس می کشید....اصلا خیییلی عالی بود...
آرامش و سکوت کنار زمین مزرعه هم دیگه جای خود....
هر وقت صحبت از ازدواج میشه با تمام وجودم میترسم....
نمیدونم چرا....
و به شدت احساس ناامنی می کنم...