حتما این بار که برم کلیسا به نیت شما و خانواده تون حتما یک بسته شمع روشن می کنم...
شروع تابستان قم از هفته آخر اردیبهشت.....
عمه ...وقتی به مریض ها زنگ زدی ، سلام منو بهشون برسون...
طراحی ماه رمضان و فرآیندهای اون به نظرم خییییلی جالبه
خدا برای امتحان صبر انسانهای معتقد به اسلام، اومد یک ماه در سال رو به عنوان ماه رمضان قرار داد.بعد توی ۱۰روز آخر که روح و روان کمی جمع و جور شد، ۳شب احیا قرار داد، بعد توی این شبها یه دعایی به نام جوشن کبیر قرارداد.....که توش عجیب حس نزدیکی و آرامش میده...حس صمیمیت توام با ابهت....حس عشق....بعد توی این ۳شب،یک شبش رو شب قدر میزاره،شبی که سرنوشت یکساله افراد تعیین میشه....
نمیدونم آیا باقی ادیان هم همچین ماه پر جاذبه ای دارن یا خیر....
شب قدر ، منو یاد اولین شب قدر دوران دانشجوییم میندازه ...نمیدونم چرا اون تجربه رو هرگز فراموش نمی کنم:
خوابگاهمون نزدیک خوابگاه علوم پزشکی بود و شب های قدر میرفتم اونجا....
مسجد خوابگاه لابلای یه فضای سبز پرپشت قرار گرفته بود و جای دنجی بود....من اولین دعای جوشن کبیر با سوز رو اونجا شنیدم و بسیار پرسوز و بسیار پرسوز.... هرگز فراموش نخواهم کرد که یه عده از دانشجویان علوم پزشکی روی سجاده ساعتها به سجده بودند و بدون هیییچ ریاکاری توی حال خودشون.....نمیدونم ....من همچین تصویری رو هرگز توی شهر و اطرافیان خودم ندیده بودم....عجیب حال خشوع داشتند...
و من اولین جوشن کبیر عاشقانه رو اونجا شنیدم....
اگر بهم اجازه بدن قبل از مرگ چند تا جا رو بازدید کنم ، یکیش شب قدر اونجاست.....
هر سال شب قدر، یه حس خاص دارم یه جور اضطراب همراه با امید....
یه جور ترس از تعیین سرنوشت و قطعی شدنش....
ولی امسال کمی امیدوارتر بودم چرا که با خودم می گفتم :امسال که بازم خدا اجازه داد شب قدر زنده بمونم ،پس همین یعنی نشونه ، یعنی اینکه خدا بهم فرصت داده برای تغییر...
پدر متاسفم که با اینکه به این سن رسیدیم ، همچنان حسرت بچه های دیگران رو میخوری....
متاسفم بیشتر برای شما که بعد از این همه سال، هنوز هم نفهمیدی.....
او که نمی داند، نمی فهمد ولی او که می داند می فهمد که چه زجری ست.....
دیروز با بیماری صحبت کردم که از همون اول لب به قضاوت منفی و تند باز کرده بود....
و البته مذهبی بود....
البته زیاد دیدم ازین مدل آدمها.....نمیدونم چه ارتباطی بین مذهبی بودن و قضاوت های منفی و تند وجود داره....
چند روزی هست که چندین بیمار ، زمان خداحافظی تلفنی،منو هم قاطی پرسنل درمان دعا می کنند....در حالیکه من کاره ای نیستم....
یکیشون(یه آقا) با بغض و اشک برام می گفت:دعا می کنم هر چی که میخوای خدا بهت بده.....
و من اینور بغضم رو قورت میدم و سعی می کنم آرام باشم و ذوقم رو کنترل کنم.....
خدایا!من بدجور حرص دعای بیماران رو دارم....نگاهم به دعای اونجاست....
دعای خیرشون، باغ گل بانوی شهید بهشتی و....رو ازم دریغ نکن.....
خدایا بی صبرانه منتظر آثار این همه دعای خیر هستم....
خدایا ازت ممنونم بابت این شغل....
امروز با عروس شهید دکتر بهشتی صحبت کردم...یک بانوی آرام و شیرین صحبت...
در آخر مصاحبه، خودش رو معرفی کرد....و چقدر حس آرامش و مثبت ازش گرفتم...
در آخر بهم گفت که از صدام انرژی مثبت گرفته و اگر به دعای سادات اعتقاد داشته باشم یه باغ گل برام آرزو می کنه....
چه حس خوبی....شاید اگه تماس کاری نبود، جور دیگری ازش تشکر می کردم....
این طرف:شما بخاطر جراحی استرس داشتید؟
اون طرف:استرس برای من جایگاهی نداره...
و من پشت تلفن خیره به افق.......
اول اردیبهشت و خداحافظی تلخ از یک رابطه عمیق.....