نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

خدایا خسته م

خدایا تو به من نعمت زیاد دادی دستت درد نکنه.... ولی دیگه نمی تونم تحمل کنم.

کجا امنه؟خونه پدر؟خوابگاه؟قبر؟

خدایا مرگ رو روزی من فرار بده.خسته شدم.

این روزها شدید به مرگ با مترو فکر می کنم.

چطور ممکنه این همه حرف زدن..

وقتی با دو نفر هم اتاق باشی که اینقدر با هم حرف میزنند که تو حالت تهوع می گیری....

عجب قدرتی

عق

من و دندون های کشیده شده....

حالم بهم میخوره از دیدنشون..

عق

باج دادن

وقتی مجبور باشی هر هفته سر بزنی خونه طوری که از شدت خستگی بدن درد داشته باشی...فقط واسه اینکه جلوی حرکتت رو نگیرن

تخلیه عقده روی دیگران احمقانه ست.

کاش همدیگرو هدف تخلیه عقده های درونی مون نکنیم.....

و آنگاه که بغض می ترکد

دیشب بعد از مدتها تحمل اشکم در اومد....

من و روزگارم....

خدایا همچنان هیچ مشوق وحامی و تایید کننده ای ندارم....

در حالیکه به شدت دارم میجنگم.....

چقدر تنهام....

مسیری که نمیدونم اخرش چی میشه

امروز چهارمین روز از آموزش کارورزی در درمانگاه دندانپزشکی بود. چهارشنبه بیمه. پنج شنبه ارتودنسی. شنبه و یکشنبه ترمیم....