فاصله مطمینه رو حفظ کن تا ضایعت نکنن...
آدمی خیلی زود به شرایط عادت می کنه...
به برگشتن به خونه....
به دور شدن برادرم.....
به جدا شدنش .....
یادته اون موقع که منو تحت فشارمیذاشتی و میگفتی تو از خانواده ت دور افتادی.....الان من بهت میگم که تو الان از خانواده ت کلا کنده شدی....با ازدواجت کلا کنده شدی....امیدوارم بالاخره هوای والدینت رو داشته باشی...که تمام دارایی شونو دادن تا تو داماد بشی....
هزینه هایی رو براحتی پرداخت کردن که میشد نصف اونو به من بدن تا من راحتتر زندگی کنم.....
نوش جانت ولی امیدوارم تو فرزند پدر و مادر بشی...تو یادت بمونه تبعیضی که بین من و تو اتفاق افتاد.
سعی کن بعد ازین دیگه پاتو توکفش من نکنی....باشه؟دفعه آخرت باشه....
شایدم منو مجبور کردی برگردم تا شونه خودتو از مسولیت های خانواده خالی کنی و بندازی به گردن من....بالاخره بحث خواهر کوچیکه و بیماری پدر و مادر.....آره شایدم منو کشوندی خونه تا خودت راحتتر به زندگی مشارکت بپردازی....ولی فراموش نکن که مجبورم کردی برگردم پس منتظر عواقبش هم باش....چون باعث شدی مسیر زندگیم تغییر کنه...متوقفم کردی....منتظر عواقب این زورگوییت باش داداش کوچیکه....
همه حاج آقا هها اینقدر بی عرضه ن؟؟؟؟؟
چه کنم؟؟؟؟؟؟
هیچیم ثبات ندارم.....
خدایا من غلط کنم بچه دار بشممگر در شرایطی که اون طفلک من خودم پادر هوا نباشه...
مسول محترم خوابگاه جمالزاده سلام..
هرگز نمی بخشمت هرگز نمی بخشمت که حقمو ناحق کردی....
دعا می کنم تو همین دنیا تاوانشو پس بدی...
آگاه باش که حق منو خوردی.....
خودم را خواهم کشت اگر برنگردم تهران
کی راست میگه؟
حالم بهم میخوره ازین که توی دین تجسس کنم...
عالم دین متعصبه فقط خودشو آدم میدونه و بقیه رو هیچ.....
نمیخوام....
حوصله هیچی رو ندارم...دلم میخواد برم و هرگز برنگردم
دیشب کلیپی دیدم که پدر موهای دخترکوچولوش رو شونه می کرد.....چیزی بسیار غریب....
خدایا پشیمونم.....
غم....غم....غم...
خدایا گمشده ام را به خودم بازگردان....
حرم ،زیرزمین حرم و حاج آقای جوانی که سر بر بازوی به زانو گرفته همسرش داشت....یه صحنه عاشقانه ی عارفانه ی منقلب کننده .....یه حاج آقا اینقدر رمانتیک؟؟؟؟؟؟؟؟عجیبه
حاج آقایی که توی صحن مسجد اعظم قم داشت پوشک بچه شو عوض می کرد....
بیست روز از برگشتنم به خونه میگذره...درست مثل دوازده سال پیش،هیچ روحی درش نیست......همه محدود کردن خودشونو......
واسه همینه که با اینکه آزاد بودم ولی خودمو دربند قرار داده بودم.
والدینم منو محدود بار آوردن..محدود ذهنی و فیزیکی....
باید برگردم تهران...
باید برگردم .....
بزار فکرامو جمع و جور کنم سری بزنم به اون قسمتهایی که هیچوقت فرصت نشد بهشون فک کنم.....
پس خونه محیطی برای فکر کردن و کنار اومدن با خودم و زندگیم و آینده م....
بعدش برمیگردم تهران برای همیشه به امید خدا