نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...


امروز تولدم بود.

اولین کسی که بهم تبریک گفت؛ مدیریت محترم خوابگاه بود.. بعدشم از بانک پاسارگاد اس ام اس اومد و بهم تبریک گفتن.

حس خوبیه تبریک تولد. حس مهم بودن. حس تنها نبودن. حس عزیز بودن... ولی از خانواده هیچ کس...

امروز داشتم مرور می کردم که چه زندگیی دارم . اینکه اگه بمیرم و دوباره بخوام به این دنیا بیام آیا به همین زندگی راضی ام؟!

خاطراتم رو که مرور می کردم یادم اومد توی زندگیم بودن کسایی که بهم محبت داشتن و بهم چقد کمک کردن . وقتی به اونا نگاه می کنم دوست دارم این زندگی رو. وجود بعضی آدما به زندگیم شیرینی و معنا داده.

داشتم مرور می کردم که از سال قبل تا امسال چه تغییراتی اتفاق افتاده . با چه کسایی آشنا شدم و کیا وارد زندگیم شدن و کیا از  زندگیم رفتن....

کاش هر سال که سنم بالاتر میره ؛ عقل و خرد- احساس و درک - سواد و انسانیتم بالاتر برن. کاش امسال به نسبت سال قبل شادتر و بهتر زندگی کنم. کمتر غصه بخورم و بیشتر به دنبال استفاده از فرصتها و ساعتهای زندگیم باشم.

کاش خدا به عمر همه مون عزت عطا کنه. کاش عمری داشته باشم که آنچه که بعد از خودم باقی می ذارم رضایت خدا و خدمت به خلق خدا باشه.

خدا خیلی بهم نعمت داده ولی من خیلی وقت ها از اونها استفاده نکردم.

خدایا به خاطر همه دوستایی که بهم عطا کردی ازت ممنونم.

داداش

چند روزی مونده تا تولدم... نمیدونم چرا امسال داداش اسدله اینقد تولدم رو بزرگ جلوه میده. حس خوبی دارم و یه عالمه علامت سوال....

امیدوارم همه خانواده هاشون برقرار باشن و دل خوش. خدا کنه هیچ کس تنها نباشه و احساس تنهایی نکنه.

قهر


وقتی از خدا دلخور میشم بیشتر استرس می گیرم.

وقتی با خدا بحث می کنم بیشتر احساس تنهایی می کنم.

خدایا اومدم آشتی ... اجازه هست ؟.....

خدایا.....

خدایا کمکم کن

گیر کردم توی مرداب دست انداز زندگی ....

خسته شدم خدا

به دادم برس....




دوستت دارم...