نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

حالم بد میشه از اونجا و آدماش

متنفرم از بیمارستان

دیگه نمیخوام حتی لحظه ای اونجا باشم...

امروز برای اولین بار بدجنس شدم..


امروز رفتم بیمارستان.پرسنل جانشین من ازم کمک خواست بهش کمک نکردم.گفتم من دیگه پرسنل اینجا نیستم....

خدایا پناه زنده ها و مرده ها باش....

خدایا تو پناه همه باش و پناه مسافرین هواپیمای سقوط کرده...پناه خانواده هاشون باش...پناه همه شون و همه مون و همه باش...

تحمل شنیدن درد دیگران رو ندارم

حس می کنم تحمل آدمای پر مشکل رو فعلا ندارم...حالم بد میشه از هم صحبتی باهاشون انگار بیشتر احساس فشار می کنم.

شرم رو خواهم کند از این دانشکده

من از دفاع می ترسم.

از سوالات داورام...

ای خدا

این یکی رو هم بخیر بگذرون

شرمو بکنم از درس و تحصیل

امروز نه صبحانه و نه ناهار...هیچی نخوردم

یه روزهایی بود که وقتی صبحانه نمی خوردم طوری ضعف می کردم که تا خود شب حالم بد بود.

ولی گویا الان دیگه وقتی صبحانه و حتی ناهار نمی خورم سردرد نمیشم.

نمیدونم من قوی شدم  یا اینقدر درگیرم که متوجه حالم نیستم ِ یا قراره بعدا یه دفعه ای بیفتم

به هر حال فعلا که ظاهرم سالمه.

اشکم دوباره در اومد

امروز هم اشکم در اومد...

امروز هم ...

آزار دهنده ست..

فکر می کنند که تنبلم...

واقعا که...

امان امان امان از دانشکده...

از کارهای اداری....

نشخوار افکار

فکر خارج رفتن

دقیقا

هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی،

احتمال شروع یک رابطه احمقانه

بیشتر می شود.

شب های پایان نامه

دیشب جزو شب های سخت بود. فکر کنم دو ساعت هم نتونستم بخوابم...


خدایا میشه این وزنه ها رو از رو دوش من برداری؟

خدایا عمیقا پناه می برم به تو...

ببین خدا زور من نمیرسه

بی زحمت اینا رو خودت بلند کن از رو دوشم...


انسان جذب صفات درونی خودش در مورد آدمهای اطرافش میشه

یه کتابی میخوندم که توش نوشته بود انسان وقتی از کسی خوشش میاد یا جذبش میشه یعنی جذب صفاتی از اون شده و این یعنی اون صفات در خودش وجود داره که جذب اون ها در دیگران میشه...

کسی هست متوجه نشده باشه توضیح مو؟

خدایا لطفا با ذکر مثال به سوالات زیر پاسخ بده.

از امروز خوابگاه برای من شبی جداگانه حساب میشه...شبی... تومن. تا اخر اسفند هم باید خوابگاه رو تحویل بدم...

چه باید کرد؟

چیکار باید بکنم؟

چه خواهد شد؟


خواسته نشدم هنوز

خواهان کسی باش که خواهان تو باشد...

تا خدا زنده ست امید هست

تا خدا هست امید هم هست 

اینقدر غر نزن

خدایا کمکم کن اینقدر غر نزنم..

تجدید نظر می کنم...

بعد از پایان نامه نسبت به همه چیز باید تجدید نظر کنم.

باید موضعم رو در مورد خیلی چیزها تغییر بدم و یه فکر پایدار برای خودم داشته باشم....

باید برای خودم تکلیف خیلی چیزها رو روشن کنم.

نمیذاری کامل مادر بدونمت

هر وقت حالم بد میشه و درد می کشم

هر وقت از گربه می ترسم

هر وقت شوکه میشم

نا خودآگاه تو رو صدا می کنم

ولی اشتباه می کنم. تو داری منو ذره ذره آب می کنی بدون اینکه خودت بفهمی....

تو نمی فهمی

میخواستم برای دفاعم دعوتت کنم ولی می دونم اگه اینکارو بکنم یه بهانه ای می دم دستت برای دو سه ماه دیگه که بخوای حسابی حالمو بگیری....

نمیذاری کامل مادر بدونمت...خودت نمیذاری و خودت نمی فهمی...