نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...


حواسم را هر کجا پرت می کنم ,
خیال تو دستش را می گیرد
و در همان خیابان قدم می زنند !!
سرم را گرم هر چیزی که میکنم ,
هوای تو سردش می کند
و مدام به سرم می زند ...
و من
هنوز نشسته ام کنار بخاری ,
سرم را گرم می کنم
نشسته ام و کوک های دلم را وا می کنم !!
ولی .. تنگ تر می شود !!
ای لعنت به تو ,
با قهوه و کتاب ,با موسیقی و شعر و بافتنی ,
با قافیه و استعاره , بازی با کلمات ,
با هیچ چیز ,
حواسم پرت نمی شود,,
دلم برای تو بیشتر
دلم برای روزهای با تو , بیشتر
تنگ می شود ...

شهریار

...

تو می گویی
دوستت دارم
من هم می گویم
می دانم
ولی برای شب های سردم
این عشق
دلگرمم نمی کند
ژاکتی باید ببافم...

خدایا حضور هیچ کسی رو به زندگیمون هدیه نده

اگه میدی دیگه ازمون نگیرش

آخه آدمها هم هدیه شون رو پس نمی گیرن

تو که خدایی...

خاک تو سر عشق

از عشق چه میدانی

آهسته ،به  زندانی

تو در پی آرامش

او در پی ویرانی

ما همگی تنهاییم

تنهایی یعنی همین الان دلم گرفته و هیچ کس نیست که آرومم کنه..