تو بلوار کنار مسیر اصلی شهر پدری رو دیدم که کیف و لباس بچه ش رو دست گرفته و گوشه ای نشسته و بچه دو سه ساله ش با گل و خاک باغچه بلوار بازی می کرد....این صحنه رو خیلی دوست داشتم....
داخل اتوبوس ،در جلوی راننده ،دسته های در پر از گلدون گیاه بود...چقدر بعضیا ذوق دارند که با این شدت سعی می کنن محیط اطرافشونو قشنگ کنند....
و آنگاه که برای اولین لحظه لنز در چشمانم قرار گرفت....
هرگز فراموش نخواهم کرد....
چه خوبه دیدن بدون عینک....
دیروز کل روزم برای چشمان عزیزم صرف شد.صبح کلینیک تخصصی جواد الائمه ،معاینه برای لنز و لیزیک...عصر خرید لنز .....
سعی کن وارد مسایل خانواده اصلا نشی....
از کارتت پول برندار....
سریعا پول قرض گرفته شده رو برگردان
متاسفم پدر ولی باید بگم شما بسیار ضعیف هستید.....
من نمی تونم مادرت باشم خودتو آماده کن برای برخوردهای کاملا منطقی من....
چرا که دیگه رعایت و سکوت جایز نیست،چون خودت بدون رعایت وارد مسیرم شدی و منو از زندگیم از مسیرم دور کردی....متاسفم پدر ولی شما بسیار ضعیف هستید.....
اولین شب برگشتن به خونه،جهنم شد.....
چکار کنم که خودمو درگیر مسایل خانواده نکنم؟
یک هفته با اشک و غم تمام شد و موعد رفتن نزدیک شده است.....
خدایا خبرم را در برگشتن به تهران قرار بده....
وداع با تهران امروز سی و یک تیر ماه نود و هشت....
با سولماز پارک نزدیک میدان صادقیه،ناهار پیتزا، موزه صلح،خداحذفظی با مکانی امن با انسانهای امن.....