نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

حالم از هر دوشون بهم میخوره

به یه نفر هم صحبتی که زن داداشش باهاش بدرفتاری می کنه نیاز دارم......


توی خونه فقط منم که با شجاعت حس درونی م رو بروز میدم....این یعنی رفتار جراتمندانه

تولد....خوشم نمیاد

امسال نمیخوام سالگرد تولدم رو گرامی بدارم....

حوصله ندارم...

در درون خودم به وجود خودم افتخار خواهم کرد

مغزم حس می کنه خیلی محدود شده

تنها دلخوشیم در شرایط کنونی کارم هست و زبانم که باید ادامه بدم....

دلم آرامش بیرون خونه رو میخواد

خیلی خیلی روحم تیکه پاره ست.....

دلم میخواد از خونه برم بیرون....

دیگه حوصله مهمون داری زن داداش های عزیز رو ندارم.....

چقدر خسته م....

چقدر حالم بده....

حس می کنم خیلی عصبانی ام....

دلم آرامش درون میخواد

اصلا خوب نبود....فقط خداروشکر که گذشت

شب یلدای امسال مصادف شد با مراسم عروسی داداش.....

هم خوشیش به ذهنم موند هم تلخیش....

نمی‌دونم مرز بین عزت نفس و انعطاف و گذشت کجاست؟