نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

به من چه اصلا

یا برگرد یا من میرم.

به من چه که خسر دنیا و اخرت

به من چه


عکس فرشته ناجی

وای تا زمانی که کوچولو بود به اندازه کافی لپ های خوشگلش رو کشیدی؟

من اگه اون موقع بودم لپ هاش رو گاز می گرفتم.

چه سفید برفی ییی بوده...

واااااااااااااااااای چه ناز بوده.

به هیچ کدومتون نرفته .

اون موهای طلاییش که دیگه هیچی...

برای خودش فرشته ای بوده....

گاز گازی بوده

سفر

 سفر شمال بهم پیشنهاد شده...

یه سفر از سمنان به شمال.


زنگ زد


امروز از سمنان زنگ زد

بعد از این همه سال.

کمی احترام بگذار به این احساس له شده

برو برای همیشه و دیگه برنگرد.

من که میدونم هزاران نفر در قلب تو رفت و امد می کنند و خیلی ها هم اینو میدونن

پس تقصیر من ننداز آنچه که الان باهاش رو برویی

برو و دیگه هیچ وقت برنگرد و کمی احترام بگذار به این احساس له شده

دل مچاله

کجایی که دلداریم بدی که بگی صبر داشته باش

کجایی که بگی من دوستت دارم

کجایی.....

کجایی که ادعا می کردی دوستم داری

کجایی...

دلم مچاله شده

فراموش کردن هم هنر می خواد

هرچه تلاش میکنم
یادم نمی‌آید که کی
فراموشت کردم.
اماتویادت بماندکه
پیر شدم تا فراموشت کنم!
آنقدر پیر که نمیدانم
تورا فراموش کردم
یاخودم را!!!!


برگرفته از سایت کلوب

باز هم شروع شد

می خوام برم سمنان

هیچ کس نبود

امروز چقدر به یه هم صحبت یه گوش شنوا و یه دل همراه نیاز داشتم ولی هیچ کس نبود....

این زن اول خواهر شماهاست بعدش مادر من....

دفعه بعدی که بخوای زنگ بزنی می دونم چه طوری جوابتو بدم. تا الان به احترام خاله بودنت هیچی بهت نگفتم

این زنی که اینقدر ازش شکایت می کنی و نفرینش می کنی اول خواهر شماهاست بعدش میشه مادر من...

اصلا متوجه می شید یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از مادر بودن متنفر شدم

از مادر بودن متنفرم....

نمی خوام مادر بشم.

حالم از نقش مادر بهم میخوره...


همیشه اون چیزی که در مورد افراد از دور می بینی اون چیزی نیست که حس می کنی

وقتی با هم اتاقی های جدید ارتباط خوبی برقرار کنی بازخورد خوبی ازشون دریافت  کنی ، خودت حس خوبی می گیری...

باید انرژی مثبت داد تا انرژی مثبت دریافت کرد...

دیشب جزو شبهای خوب شبهای زندگیم بود..

وقتی مشکلات بسیار بزرگتر از سن ت باشن ...

همکلاسی عزیزمون به خاطر ایست قلبی مرحوم شد....

پسری که سنی نداشت و خیلی بیشتر از سنش مشکلات زندگیش بزرگ بودند...

و همون مشکلات اخر دقش دادند.

احتمالا نفر بعدی من باشم...گاهی حس می کنم دیگه حسی نداره وجودم زیر این فشارها...

حوصله هیچ کس و هیچ چیزی رو ندارم.


مریضی به نام مادر. نه وحشی...

من میگم مامان مریضه هر جوری که رفتار می کنه چه با خودم چه با بقیه میگم مریضه....

ولی غیر از ما که بچه هاشیم هیچ کس دیگه ای قبول نمی کنه که مادرم مریضه.

ایها الناس مامان من مریضه مریض...اینقدر نفرینش نکنید...مادرمه....ما د ر م م م م

اینی که در موردش اینطوری دارید شکایت می کنید به من مادرمه.....نکنید شکایت...در عوض دعاش کنید....دعای خیر...

خدایا صبر می خوام....

خاله زنگ زده هر چی که از دهنش در اومده در مورد مامان میگه...که براش آرزوی مرگ می کنه....

من براش آرزوی خوب شدن می کنم. ولی بقیه و داییهام براش آرزوی مرگ می کنن....جلوی من که دخترشم....

کاش می فهمیدند چه حس وحشتناک تلخی هست که از مادرت شکایت کنن...شکایت از کسی که تو ازش بدنیا اومدی...که مادرت هست...

خدایا تو می بینی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا صبرم بده


کشششش نده

امان از سو تفاهم های کش دار....

تجربه جدید

میگفت :۱.دلم نمیخواد مثل مامانها باشی....دوست جای خودشو داره...۲.از پر انرژی بودنت خوشم اومد...شاد و پر انرژی...

۳.مواظب جسم و روحت باش چون الان یه نفر هست که منتظره باهات حرف بزنه

الهی هیچکس بی پناه نباشه

وقتی پنجره اتاقت شکسته باشه و اینقد گرد و خاک بیاد داخل که حس کثیف بودن داشته باشی....یاد آدمای بی پناه میافتی

صدای من به هر کسی میرسه بخونه لطفا

هر کسی اینو میخونه خواهش واسه همکلاسیم نماز شب اول قبر بخونه...خدا خیرش بده

دلم داره شخم میزنه

علت اصلی وجودت برای من همین بود...مانع رفتنم بشی...با وجودت با دعواهات....من خواستم تموم بشه قصه سیاهی ها ولی گویا خدا نخواست...قرار بود تو اخرین ....این قصه سیاه باشی ولی نشد....