نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

یا زندگی یا مرگ

خدایا به من چه یا خودت همه چی رو درست کن یا راحتم کن

خودم برا خودم تولد گرفتم...نه توی خوابگاه بلکه پیش خانواده..

با دلی نه چندان خوش رفتم و خودم برای خودم کیک تولد خریدم و ازش عکس انداختم.

خودم برای خودم....

بقیه  اعضای خانواده هم انگار نه انگار...

فقر عاطفی

هیچوقت نشده هدیه تولد از طرف خانواده م داشته باشم...

هیچوقت...

تولدم مبارک یا نامبارک؟؟؟؟

فردا ۱۱دی ماه تولدمه...

خدایا شکرت که اومدم به این دنیا...به این دنیایی که  تا اینجا قدم به قدمش یه تولد بود برام.... اینقد که سخت گرفت دنیا


با بیکار شدن یه نفر،قلب یه نفر دیگه هم نگران میشه...

وقتی خواهرم نسبت به بیکار شدن من ، احساس نگرانی و نا امنی میکنه یعنی اینکه از پول تو جیبی هایی که بهش میدادم راضی بوده...

۹دی تو ذهنم هست.

تولدت مبارک....

سال گذشته امامزاده داوود

شیرینی تر 

چای داغ

کنار آبشار ، صدای آب....

تنهام..

و خدایی که به شدت کافیست....

دنیا بیش از حد گرده...

فردا اولین روز بیکاری.....

مظلوم واقع شدم

آه مظلوم خواهد گرفت....

اخرین یادداشت های محل کار

امروز اخرین یادداشت هام از سیستم محل کارم....

بعد از 5 سال.


طعم تلخ غربت

به شدت احساس غربت می کنم.

به کدامین گناه کنار گذاشته شدم؟

به شدت اشکام لب مشکمه....

زمانی که فایل رو داری آماده تحویل دادن می کنی، دونه دونه فایلهات خاطرات 5 سال زحمت رو برات زنده می کنه....

5 سال کار که با حقوقش تونستی مخارج لیسانس و فوق لیسانست رو در بیاری...

5 سال زحمت صادقانه

5 سال عمر گذاشتن...

و حالا تحویل دادن...

نیا ...به نفع هر دومون هست

در سخت ترین لحظات هیچ کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم.

امیدوارم هرگز نیای و برنگردی

 وگرنه میدونم چی بهت بگم که خودت بزاری بری....

تا الان که حرف نزدی بقیش هم ساکت باش و هیچی نگو


شایستگی دارم

خوشحالم که رئیسم تمام تلاشش رو برای نگهداشتن من کرد این یعنی من به عنوان یک کارمند و یک انسان برای سیستم واقعا مفید بودم و شایسته...

شایستگی دارم ولی اجازه ماندن نمیدن. فدا سرم


وضعیت بحرانی اعلام می کنم...

همه چی به مو رسیده....

وضعیتم به مو بنده و بس...

خدایا کمکم کن.

میدونم که تنهام نمیذاری

شنیدن صدای سکوت دیگران چقدر سخته

تا الان هم منتظر بودم که یادداشتی بذاری...


سعی کن دیگه پیام ندی.

و سکوت کنی درست مثل الان..

اخرین اقدام

اخرین کاری که می کنم رفتن به سمنانه...

احساس تنهایی مضاعف..

با من حرف بزن...

به شدت بهت نیاز دارم.

به شدت دلم میخواد توی این شرایط سخت تو آرامم کنی.

با من حرف بزن...

خواهش می کنم.


دلم به شدت گرفته..

هر چی فکر می کنم فقط یه جمله به ذهنم می رسه که

فقط خدا رو دارم. همون خدا که تا اینجا منو رسوند بقیه ش رو هم درست خواهد کرد....

نمیدونم چه خواهد شد

خدایا کمکم کن....