فهمیدی غربت یعنی چی ناجی؟؟؟؟؟؟
فهمیدی چرا فراری ام از بعضی واقعیت های زندگیم؟
فهمیدی که چرا این همه خرد شدم؟
فهمیدی به چه گناهی از بیمارستان کنار گذاشته شدم و حتی گواهی هم بهم ندادند؟
حالا فهمیدی؟
.....
حالا میفهمی چرا این همه بغض دارم؟
خدایا هر چی خودت صلاح و خیر میدونی برای من پیش بیار....در همه امور توکلم بر تویت.تنها پناهم تویی و بس...میدونم که هرگز تنهام نمیگذاری....
امروز دوستم قراره بره امامزاده داوود....براش تعریف کردم چقدر جای قشنگیه...اینکه کوههاش عین بستنی قیفی می مونه که روش پودر کاکائو ریختند....از آبشارهای باریک و روان براش گفتم و گفتم که خیلی خوش بگذرون جای بسیار زیباییه...
خاطراتش همین الانم که یاد آوری می کنم بهم نشاط عجیبی می ده...با تمام وجودم زیباییش رو حس کردم....
شرمنده م ته دلم......
همین حس بیشترین حسی هست که هر سال در روز تولدت حس میکنم......
من هم باعث آزارت شدم و میشم....
شیرینی تولدت با بوی غم همراه است.
غمی از جنس غربت..
شیرینی تولدت با غم غربتت همراه است...
غمی که من هم باعث غربتش شدم....
تولدت مبارک زاده ی عزیز ولی غریب
هر نفسی که می کشم خدایا این جمله رو باهاش تکرار می کنم: به خدا اعتماد کن...
شاید دیگه هرگز نبینمت ناجی..
رفتنم به خونه دست خودمه ولی برگشتنم دست خدای خداست....
از همین حالا میگم خدانگهدارت شاید برای ابد....
اون دنیا میای دیدنم؟
یا اونجا هم....
چاره چیه جز عادت؟
عادت کن فاطمه همون طور که دیگران به شرایط تو خیلی زود عادت کردند...
وقتی براشون تعریف می کنم نه کسی ناراحت میشه نه کسی تلاشی میکنه...هیچی انگار نه انگار...
12 سال تلاش کردم برای نگهداشتن خودم برای پیشرفتم برای زندگیم...
12 سال تلاش کردم سختی کشیدم و حالا باید به راحتی از دست بدمش....
چرا؟
به کدامین گناه؟
خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو می کردم عادی گذشت این مدت
دنیا تکون نمیخوره اگه من بیکار بشم.
دنیا هیچیش نمیشه اگه من تلاشهام بی نتیجه بمونه
دنیا هیچیش نمیشه اگه من برگردم خونه
دنیا هیچیش نمیشه اگه من نتونم به اونجایی که میخوام برسم
دنیا هیچیش نمیشه اگه من برگردم به اون خونه...
نشد سعی کردم ولی نشد...
خیلی عادی همه پذیرفتند که بعد از این همه مبارزه و جنگیدن با مشکلات و تلاش برای پیشرفت ، حالا دیگه باید برگردم خونه...
خیلی عادی....
همه پذیرفتند الا خودم....الا خودی که این همه تلاش کرد برای زندگی بهتر برای نجات
دنیا هیچیش نمیشه
من می تونستم کار داشته باشم می تونستم ادامه بدم اگر ....
اگر...
چقدر تلخه به خاطر آنچه که دست خودت نیست کنار گذاشته بشی...
خدایا تو حتما عوض نشدی....اگرچه انسانها عوض شدند...اگرچه خودم عوض شدم ولی تو هرگز عوض نمیشی...رحمتت هم عوض نمیشه...
خدایا معجزه می خوام...
خدایا من مطمینم که همه امور در دست توست...تو احتیاجی به قربانی کردن نداری...احتیاجی به واسطه نداری...
خدایا خودم و خودت....
چیزی شبیه ناجی امشب دیدم...
دلم هررررری ریخت....
من دلم می تپد و او را خبری نیست....
خدایا بی زحمت دیگه موردهای عجیب غریب واسه بخش عاطفی زندگیم نفرست....
اوضاعم خوب نیست بعد یه وقت دیدی گولشو خوردم و....
تا خدا زنده ست امید هم هست...
مدیر گروه مون بالاخره بازنشست شد...
به شدت وحشتناک بود...
غول دانشکده ...
ولی ته خشمگین بودنش یه مهربونی خاصی داشت...
خوشحالم که بازنشست شدی و راحت شدی...انشاله همیشه سلامت باشی استاد....
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و
به میهمانی عشق برد
پر از مهر بودی پر از نوربوم...
همه شوق بودی همه شور بودم...
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم....
.....
شعر از فریدون مشیری