ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دیروز بعد از ۱سال و۴ماه رفتم تهران...و بعد ۳سال رفتم بیمارستان قبلی کارم...
به محض ورودم به بیمارستان سختی کار اونموقع رو حس کردم...و حس غریبی که در و دیوار بیمارستان بهم القا کرد...
همکاری رو دیدم که ۴سال ندیده بودمش....لاغر، غمگین و عزادار مادر و پرستار پدر سرطانیش....
و اینکه چقدر راحت ناگهان همه چی برمیگرده....انسان سالم به ناگاه ناتوانترین موجود میشه و بعد از مدتی...
کلا خیابانهای اطراف با خاطراتم اینقدر درگیر شده بود که نمیتونستم به حال فکر کنم.....