نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

ماجرای کبوتر و دوقلوهای رئیس و بی عرضگی من و....فوبیای من

ماجرای کبوتری که اومده بود خونه مون، با یه چالش مهم روبرو شد...ترس من از حیوانات..فرقی نمی کنه گربه باشه یا کبوتر..

اون روز که کبوتر تو اتاقم راهشو گم کرده بود و پر پر میزد من به شدت ترسیده بودم و محکم سرمو با دستهام پوشوندم و چشمامو کامل بستم...و فقط مامانو صدا می کردم...

وقتی همه چی تموم شد از خودم از ترسی که داشتم ناراحت شدم...

باید این فوبیا رو حل کنم.

یادش بخیر..رئیسم در بیمارستان قبلی، یه روز یه کبوتر از لبه پنجره گرفت و انداخت تو قفس و میخواست به دوقلوهاش که تو راه اومدن به بیمارستان بودند، نشون بده...

عین یه پدر بهم گفت کبوترو تو دستام نگهدارم ولی من ترسیدم گفت نترس...هر چی جیغ میزدم بدون اینکه عصبی بشه فقط بهم می گفت نترس نگهش دار...تا اینکه لمسش کردم بدنش سفت بود گفتم:دکتر...داره دردش میاد گفت:نه...ولی حس می کردم واقعا دردش میاد...که ناگهان از دستم فرار کرد و رفت .

و رئیسم یه«بی عرضه»غلیظ بهم گفت و من کلی خجالت کشیدم..

دو سه روز بعد دوقلوها تو اتاقمون از یه حادثه وحشتناک نجات پیدا کردند.در شیشه ای  کتابخونه شکست و نزدیک بود روی سر بچه ها بریزه...که خدا رو شکر بچه ها بدون ذره ای آسیب، رفتن خونه..

بعد اون موضوع، یه روز دکتر بهم گفت علت سالم موندن بچه ها، فراری دادن اون کبوتر بی گناه بود و یه جورایی ازم عذرخواهی کرد...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد