نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

تفاوت را حس کنید

میگن هرچی بیشتر پول بدی جنس بهتری میخری ، این قضیه در مورد مسواک شدیدا صدق می کنه. یه بار تجربه کنین خودتون تفاوت رو احساس می کنین.

بچه های کوچولو باهوشن

یه سری از پسر بچه ها خیلی رفتارشون جالبه. اون روز پسر 3 ساله ای رو دیدم که به زور میخواست دستشو از دست مامانش رها کنه و بره سمت خیابون... و مامانه هم سفت دستشو گرفته بود ول نمی کرد. تا اینکه پسر کوچولو به گاز گرفتن دست مادر متوسل شد..البته مامانه دستشو جا خالی می داد

حالا اینکه این پسر کوچولو جزو باهوشای آینده خواهد بود و نوابغ یا اینکه بیش فعاله و دردسر ساز ؟!!!نمیدونم....

قسمت

عجب کلمه مظلومیست  قسمت     بار همه نامردیها رو به دوش می کشد.royayeshirin@



امروز تمام آنچه انجام دادم تدوین و ارسال دو تا نامه بود که به اندازه چند ساعت وقتمو گرفت. علتش هم این بود که باید اسامی روسا رو درست و به ترتیب وارد می کردم که این خودش بیشترین وقت رو می گرفت. اینم از سلسله مراتب سازمانی که باید حتما رعایت بشه مخصوصا در نامه نگاری....

چشمام با سرم می خوان کنده بشه بیفتن اصلا....


بعضی وقتا توی محیط کار، اصلا خود کار خسته ت نمی کنه ولی جو مسموم این محیط خسته ت می کنه.محل کار من شده عین یه پاتلاق.... همش انرزی منفی ، همش حال بد... همش  اوضاع بد روحی...

خسته شدم ازین وضع... خسته شدم ازین همه انرژی منفی


بعضی وقتا اینقد از زندگی خسته میشی که دلت برای زمانی که مفت داره میاد و میگذره می سوزه...

گاهی اوقات بعضی آدما توی گذشته ت اینقد پررنگ می مونن که رنگشون به حال هم می رسه و حالت رو درگیر میکنه

بعضی وقتا آدم در کنار بعضی آدما بیشتر احساس غربت و بیشتر احساس گناه کار بودن و بیگانه بودن بهش دست میده/


دلم برای خودم تنگ شده

به نام او

چقد دلم برای اینجا که متعلق به دلم و ذهنم هست تنگ شده بود........هنوزم فضای آبی اینجا رو دوست میدارم...

چقد دلم برای خودم تنگ شده .........خودی که هر لحظه با منه ولی کوچکترین توجهی بهش نمی کنم. اصلا حالشو نمی پرسم اصلا محلش نمیدم و اون چه صبورانه باهام میاد و چه مظلومانه نگاهم میکنه و هیچی نمیگه و من چه غضبناک هر روز با خودم میارمش......

خود من خیلی قویه خیلی برنامه ها داره که می خواد انجامش بده ولی من انگار باهاش راه نمیام یا نمیزارم اصلا تکون بخوره.

امروز میخوام برم یه خلوت قشنگ برای خود و خودم پیدا کنم و یه خوراکی خوشمزه هم برای خود بخرم و بشینم حسابی به حرفاش گوش بدم که ببینم حرف حسابش چیه....

امروز میخوام به دیدار خود خودم برم......

امیدوارم دعوتمو قبول کنه..

فرصت

به نام او که همیشه  هست... به نام خالقم ... که هیچگاه تنهایم نمی گذارد...

به نام او و به امیدش...

شروع دوباره...

دوباره حرکت، دوباره دویدن به امید موفقیت...

خدایا قوت بده...

........

سلام

دوباره برگشتم

چقد دوست دارم هر روز بنویسم. هر روز زندگیمو توی این صفحه ثبت کنم.

حس خوبیه.

راستی تولدم مبارک.....

تنها کسی که بهم تبریک گفت :برادرم ، خانم صدیق و بانک پاسارگاد بود....

امتحانام دارن شروع میشن . کار و درس با هم و حالا شبهای امتحان..... خدایا خودت به داد همه مون برس و تنهامون نگذار.

آمین

واقعا راست میگن که فقط خوبی هاست که می مونه

امروز ناگهان یاد اون دوستانی افتادم که دیگه باهاشون نیستم. یاد خوبی هاشون یاد خاطرات شیرینی که باهاشون داشتم.

ته دلم از هیچ کسی کینه ندارم. خوبه . مگه نه؟؟

همیشه بین قلب و عقل انتخاب خیلی سخت میشه. اینکه قلبت چی میگه و عقلت چی میگه و به حرف کدومشون باید گوش بدی همیشه یه چالش بزرگه ولی خب فکر می کنم عقل ارحجیت داره براحساس.........

امیدوارم خدا کمکم کنه از پسش بربیام.


سلام به خودم

بالاخره بعد از 2 ماه برگشتم. چقد توی این دو ماه برام اتفاقات شیرین افتاد.

ارشد قبول شدم. خوابگاه گرفتم. یه سری مشکلات دیگه حل شد و...... یه سری آدمای جدید وارد زندگیم شدن....

خدایا شکرت که این روزهای خوب از راه رسیدن.

خدایا ممنونت هستم به خاطر همه چیز............

آبی


اینقد دوست دارم محیط دلم مثل این نمای وبلاگم قشنگ باشه...

آسمون دل آبی و یه محیط آرام و با صفا...

خدایا کمکم کن تغییر کنم

نمیدونم

شاید از مهرماه اوضاع زندگیم عوض شه. و یه کمی راحت تر بتونم ادامه بدم.

اینقد خسته م که نمی تونم درین مورد شاد باشم و به خودم تبریک بگم که بالاخره تلاشهام داره نتیجه میده. البته امیدوارم بشه  اون اتفاق بیفته.

خوشحالم

این روزا در کنار خانواده بودن حس خوبی بهم  میده. نمیدونم دلیلش چیه. شاید این باشه که توی بیمارستان کار میکنم و هر روز دارم می بینم که خانواده چه ثروت بزرگی هست.

خدایا شکرت به خاطر همه نعمتهات.

خدایا دوستت دارم...


رحمت ....


خدا دقیقا خودش واسه اینکه ما بتونیم کمی کمی بندگیشو به جا بیاریم خودش کمکمون می کنه.اینکه توی این گرمای هوا ، توی این روزهای بلند بتونیم روزه بگیریم بدون اینکه از حال بریم و فشارمون بیفته ، این خودش دقیقا لطف خداوند رو می رسونه..

آخرین پنجشنبه مهمانی...


امروز اخرین پنج شنبه ماه رمضان هست.

اینکه بعدازین دوباره روزها برمیگرده با حالت اول

اینکه دیگه از اون حال خوبی که با زبون روزه داریم خبری نیست....

و اینکه هیچ کس نمی دونه رمضان دیگه ای رو تجربه خواهیم کرد یا نه.....


شب قدر رو قدر بدونیم

دیروز به اس ام اس از تمام دوستانی که شماره شون رو داشتم حلالیت خواستم و اون ها هم لطف کردن رضایتشون رو اعلام کردن.

چیزی که خیلی برام جالب بود این بود که چندین نفرشون نگران شده بودن و براشون تولید سوال شده بود که چرا همچین درخوواستی ازشون دارم؟؟؟؟

واقعا طلب بخشش اینقد عجیبه که طرف نگران بشه یا اینکه فکر کنه دارم به سفر خاصی میرم؟


ولی خیلی شیرین بود. اینکه یه عده از بندگان خدا ازت راضی باشن و اینو بهت بگن...

وقتی بخشش بندگان خدا اینقد شیرینه پس عفو خالق یکتا چقدر می تونه شیرین باشه....

امشب شب قدر، فرصتی برای دعا کردنه.....شب رقم خوردن سرنوشت ها....

صاحبان حق منو ببخشن.

التماس دعا 


این روزها آرامترین روزهای زندگی منه.

روزه م ولی در کل همه چی خوبه

خونه آرومه.

خودم هم آرومم

خدایا شکرت ...

این روزا که روزه م هر روز بعد از سحر راه میافتم میام تهران و عصر برمیگردم خونه. یه ساعت مونده به افطار میرسم خونه و بعد از افطار می خوابم تا سحر. 

به شدت دنبال تغییرم.

ولی انگار دارم فسیل می شم.

من میخوام زندگیم پویا باشه ولی نمیدونم چطوری؟

فکرم پویا باشه ولی نمیدونم چیکار کنم.

بهم فکر بدین

روزمرگی

من یه همفکری می خوام.

بهم بگین چیکار کنم که شاد باشم. که از زندگیم لذت ببرم. که زنده زندگی کنم.

در یک کلام چیکار کنم که از روزمرگی نجات پیدا کنم؟؟؟

بهم بگین لطفا

صبر

حتما یه خدایی هست که منو می بینه و میدونه که اوضاع چه جوریه.....

یه کمی بیشتر باید که صبر کنم.

 

چند روز پیش یه مطل خوندم که نوشته ما به خاطر خیلی ها، خیلی کارها می کنیم. یه بارم به خاطر خدا صبر کنیم. به خاطر خدا مشکلات رو تحمل کنیم و هی غر نزنیم.

به خاطر تو ای خالقم صبر میکنم.


صبر اوج احترام به حکمت خداست....