نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

معجزه

امروز دیدن مریضی رفتم که از یک ماه پیش بستری شده بود و پزشکان می خواستند پاشو از ران قطع کنن. 

به شدت وضع روحی بدی داشت و اصلا امیدی به زندگی نداشت.

ولی امروز وقتی رفتم دیدنش بهم گفت که دکتر گفته نیازی به قطع پا نیست و تا دو روز دیگه مرخص خواهد شد.

امروز از شدت شادی گریه می کرد در حالی که یک ماه پیش از شدت بدبختی 

امروز برای من هم یه روز خیلی بزرگ بود. یه بار دیگه بهم ثابت شد که خدا هیچ وقت هیچ کسی رو تنها نمیذاره فقط و فقط باید امید داشت. و به خودش توکل کرد.

خیلی خوشحالم .

خدایا دوستت دارم. شکر تو ای خدای عزیز

این روزا اتفاقات خوبی داره میافته.

یکیش اینکه امیررضا به دنیا اومد. مامانش دیابت بارداری داشت و حال روحیش هم اصلا خوب نبود. ولی به لطف خدا و کمک آقا امام رضا ، امیررضا صحیح و سالم به دنیا اومد و الان هم خونه پیش مامانش هست.

الهی قدمش خیر و برکت داشته باشه و خدا به خانواده ش ببخشتش.


مریضی که حال مساعدی نداشت این روزا حالش خوبه.

این روزا خودم هم خوبم.

خدا رو شکر به خاطر تمام نعمتهاش.


حس موثر بودن


گاهی خسته میشم که توی بیمارستان کار می کنم اونم صحبت با مریض....

چند وقت پیش یه  مریض مرد میانسالی  رو توی اورژانس دیدم که خیلی وضع روحی بدی داشت و خیلی نا امید بود. باید جراحی می شد ولی خیلی مایوس بود.حتی گریه می کرد.

وقتی باهاش حرف زدم سعی کردم بهش روحیه بدم و ... ازش قول گرفتم که به حرفهام توجه کنه و بهش قول دادم که به قول خودش تنهاش نذارم.

قبل از عمل که بخش منتقل شد رفتم دیدنش روحیه ش خیلی بهتر شده بود. تا اینکه عمل شد. سه بار پشت سر هم ... و امیدی هم بهش نبود. ولی خدا رو شکر اینقدر قوی بوده که حتی بعد از عمل به آی سی یو هم نیاز نداشته و مستقیم به بخش برگشته.

امروز رفتم دیدنش حالش خوب بود و روحیه خیلی قوی ای هم داشت ... کلی تشکر کرد ازینکه بهش روحیه دادم و باهاش حرف زدم....

خیلی خوشحال شدم که تونستم واسه یه نفر مفید باشم که حرفهام به دل یه نفر نشست و به لطف خدا به زندگی برگشت.

خدا رو هزار مرتبه شکر که این کار رو برای من قرار داد.

صحبت با مریض طاقت فرسا ولی شیرین هست.

خدایا همه مریض ها رو شفا عنایت کن.

خدایا دوستت دارم. خیلی بهم لطف داری..

ازت ممنونم.


شب لیله الرغایب

امشب شب آرزوهاست. شبی که فرشتگان خدا میان زمین و در حق دعاهای بندگانش آمین میگن.

خیلی دعا توی ذهنم هست .

اولیش دعا برای سلامتی امام زمان(عج)

بعدش شفای همه بیماران

آمرزش همه اموات

سلامتی و موفقیت و مغفرت همه کسانی که به اندازه یک سر سوزن و کمتر بهم نیکی کردند.

واسه همه عزیزانم دعا می کنم.

تصمیم


خواهشا قبل از هر اقدامی برای زندگی حسابمون رو با خودمون یکسره کنیم بعدش قدم برداریم.

اینجوری منطقی تر عمل کردیم.


حالم بدجور گرفته ست. دل تنگم....

نمیدونم چی میخوام چیکار کنم که خوب بشم.

عین یه حباب فقط معلق موندم

خدایا به دادم برس.



و انسان در جای خودش ضعیفترین موجود هست.


عاقبت خاک گل کوزه گران خواهیم شد......

چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است

خیلیا میگن خوش به حالت عجب داداشی داری.......... اینقد برخوردش با ما خوبه؟ اینقد برامون وقت میذاره؟ اینقد مهربونه؟

....

فقط بهشون لبخند میزنم و توی دلم میگم : خوش به  حال شما همچین دوستی دارید. متاسفانه از داداش فقط اسمش رو من هست.

تمام وقتش با دیگرانه. تمام صحبتش و ما فقط چون در یه خانواده هستیم با هم هستیم.

آهای داداشا ! کمی بیشتر به خواهراتون توجه کنید. کمی بیشتر براشون مایه بذارید.


خانه به دوش


این روزا بین قم و تهران رفت و آمد می کنم. سخته ولی بهتر ازین هست که شب رو پانسیون باشم. پانسیونی که اصلا شرایط مناسبی برای آسایش و آرامش نداره.

باز خوبه قطار سریع السیر راه آفتاده . با قطار میام و با قطار هم برمیگردم.

فقط خدا کنه این همه زحمت نتیجه مثبت بده. و عاقبت بخیر و موفق بشیم.

به شدت کم خوابم. ولی خوشحالم که شب ها میرم پیش والدینم و فرصتی دارم برای بودن با آنها.

الهی سایه پدر و مادر ها همیشه بالای سر بچه هاشون باشه.


نصف تعطیلات گذشت...

تقریبا از 28 اسفند تا دیروز یعنی 9 فروردین همش مهمون داشتیم. اصلا یه وضعی بود. مهمونداری بدجور خسته م کرده . اصلا نفهمیدم تعطیلات چطوری گذشت.

این روزا مدام به قرارهایی که با خودم گذاشته بودم فکر می کنم اینکه هیچ کدومشون رو یادم نیست.

دوباره باید بنویسم شون...

امسال عید درست بود مهمون زیاد بود ولی جزو بهترین عید ها بود چون دایی هام همه شون توی عید پیش ما بودند و تقریبا همه دور هم جمع بودیم. امیدوارم این گرمی و صمیمیت نشونه خوبی برای شروع یه سال جدید باشه.



روزهای آخر 92

تقریبا دو روز مونده به پایان سال 92.

سالی که با فوت داییم شروع شد....

توی این سال تجربه های سختی داشتم. زندگی توی پانسیون....، تنهایی...، دوستی های ناموفق، خاطرات منفی از بعضیا..


در این بین اتفاقات خوبی هم افتاد: ازدواج داداش بزرگه، به دنیا اومدن روهان ( پسر شکوفه)، رتبه برتر شدن بیمارستانی که توش کار می کنم به همت تلاش های همکاران دفترمون...


این سال هم گذشت و سختی هاش به مراتب بیشتر از راحتی هاش بود. فقط خدا رو شکر می کنم که گذشت هر چی که بود.

خوشحالم که فعلا هیچ فشاری رو تحمل نمی کنم. و خوشحالم که به خوبی لطف و توجه خدا رو احساس می کنم.

امیدوارم سال جدید جزو بهترین سال های زندگی برای همه مون باشه.

حتی برای کسانی که به نوعی ازشون خاطره بد دارم و دیگه توی زندگیم نیستند.


اگه برادری این نوشته رو میخونه و خواهر داره، ازش می خوام که بیشتر هوای خواهرشو داشته باشه. دغدغه ها خیلی زیاد شدن و استرس ها بیشتر. و حمایت ها کمرنگ .

خواهشا مواظب هم دیگه باشید.


صبر و سختی

خدایا کمکم کن.....

کمکم کن صبر کنم...

صبح از ساعت 4:30 بیدارم تا 8 برسم سر کار و تا 3 عصر باید بمونم. دوباره باید برگردم خونه.

خدایا بهم قدرت بده از پس همه چی بر بیام...


امروز تولدم بود.

اولین کسی که بهم تبریک گفت؛ مدیریت محترم خوابگاه بود.. بعدشم از بانک پاسارگاد اس ام اس اومد و بهم تبریک گفتن.

حس خوبیه تبریک تولد. حس مهم بودن. حس تنها نبودن. حس عزیز بودن... ولی از خانواده هیچ کس...

امروز داشتم مرور می کردم که چه زندگیی دارم . اینکه اگه بمیرم و دوباره بخوام به این دنیا بیام آیا به همین زندگی راضی ام؟!

خاطراتم رو که مرور می کردم یادم اومد توی زندگیم بودن کسایی که بهم محبت داشتن و بهم چقد کمک کردن . وقتی به اونا نگاه می کنم دوست دارم این زندگی رو. وجود بعضی آدما به زندگیم شیرینی و معنا داده.

داشتم مرور می کردم که از سال قبل تا امسال چه تغییراتی اتفاق افتاده . با چه کسایی آشنا شدم و کیا وارد زندگیم شدن و کیا از  زندگیم رفتن....

کاش هر سال که سنم بالاتر میره ؛ عقل و خرد- احساس و درک - سواد و انسانیتم بالاتر برن. کاش امسال به نسبت سال قبل شادتر و بهتر زندگی کنم. کمتر غصه بخورم و بیشتر به دنبال استفاده از فرصتها و ساعتهای زندگیم باشم.

کاش خدا به عمر همه مون عزت عطا کنه. کاش عمری داشته باشم که آنچه که بعد از خودم باقی می ذارم رضایت خدا و خدمت به خلق خدا باشه.

خدا خیلی بهم نعمت داده ولی من خیلی وقت ها از اونها استفاده نکردم.

خدایا به خاطر همه دوستایی که بهم عطا کردی ازت ممنونم.

داداش

چند روزی مونده تا تولدم... نمیدونم چرا امسال داداش اسدله اینقد تولدم رو بزرگ جلوه میده. حس خوبی دارم و یه عالمه علامت سوال....

امیدوارم همه خانواده هاشون برقرار باشن و دل خوش. خدا کنه هیچ کس تنها نباشه و احساس تنهایی نکنه.

قهر


وقتی از خدا دلخور میشم بیشتر استرس می گیرم.

وقتی با خدا بحث می کنم بیشتر احساس تنهایی می کنم.

خدایا اومدم آشتی ... اجازه هست ؟.....

خدایا.....

خدایا کمکم کن

گیر کردم توی مرداب دست انداز زندگی ....

خسته شدم خدا

به دادم برس....




دوستت دارم...

وقتی از حسنای عزیزش حرف می زد صورتش سرخ شد و من به خوبی احساس کردم چقدر دخترشو دوست داشت...

شاید این همون حفره عمیقی بود که حرفشو می زد.

فنر

وقتی گفت: فنر هر چی فشرده تر میشه بیشتر....   ناگهان بغض فشرده م ترکید. ناگهان ترکیدم.

فنر یعنی فشار، یعنی درد، یعنی تحمل...

دختر بابا....

معنی دختر از نگاه بعضی باباها

هیسسسسسس صدات در نیاد. هر چی شد تو ساکت باش. دختر نباید بدرفتاری کنه. دختر نباید بلند حرف بزنه . دختر نباید پرخاش کنه. دختر نباید....

دختر یعنی چی؟

مگه غیر از این هست که دختر لطافت هست دختر نوازش می خواد؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پس چرا بعضی از والدین نمی تونن دختر رو بفهمن؟؟؟؟؟؟؟


شازده کوچولو


کتاب شازده کوچولو رو خوندین؟

اون قسمت روباه خیلی جالبه

یه بخشی از اون کتاب رو میخوام داشته باشم.

شازده کوچولو پرسید: اهلی کرد یعنی چی؟

روباه گفت:یعنی ایجاد علاقه کردن

اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا کنیم. تو برای من میان همه ی عالم موجود یگانه ای می شوی من برای تو.

اگر تو مرا اهلی کنی انگار همه زندگی ام را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی رو می شناسم که با هر صدای دیگری فرق می کند: صدای پای دیگران مرا وادار می کند تو هفت تا سوراخ قایم شوم ولی صدای پای تو مثل نغمه ای مرا از لانه ام می کشد بیرون . تازه موهات طلایی هست . گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد ....


چند نفر منو اهلی کرده اند؟

چند نفر...