نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

نقطه ... ته خط

حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست... حکمتی دارد...

روح اموات زنده اند....

امشب حرف از اموات شد....

یادمه بیمارستان که کار می کردم،یکی از همکارام پدرشون مرحوم شد و من آخر هفته که اومدم قم، به نیابت از پدرشون زیارت و...انجام دادم.

چندروز بعد توی بیمارستان موقع ناهار دیدمش که بین صحبتها گفت خواب پدر مرحومشون رو دیدند که با حالت خوشحالی گفته داره میره قم زیارت....

اون لحظه من فقط سکوت کردم و چند لحظه بعد، براش تعریف کردم که از طرف پدرش زیارت انجام دادم...اون لحظه شاید بین غم و خوشحالی فقط بغلم کرد و گریه کرد....و من متعجب از آنچه پیش آمده بود...

قطعا روح اموات زنده ست و خیراتمون بهشون میرسه....

روح همه شون قرین رحمت الهی با ذکر فاتحه...

کلاس زبان

اولین کتاب اموزش زبانمون تمون شد...

و ترم جدید شروع شده.

بچه های کلاسمون دانش اموز هستند..و به زور درس میخونن .

گاهی دلم برای خودم می سوزه که کاش توی سن اونها کلاس زبان میرفتم.

بچه ها میگن اصلا چهره و شخصیتم به سنم نمی خوره و خیلی کم میخوره.

تو دلم میگم:من با شما کودک درونمو پیدا می کنم واسه همین کوچکتر به نظر میرسم

یعنی چه دشنامی بهش بدم خوبه؟.....

امروز متوجه شدم اون سیمکارتی که برای مطب دندونپزشکی دو سال پیش خریدم و بعدشم اومدم ازونجا اومدم بیرون چه مشکلاتی برام ایجاد کرده...

نمیدونم اون دکتر ازین موضوع و بروز این مشکل خبر داشت یا نه..ولی خب متاسفم براش....

موقع بیرون امدن بخشی از حقوقمو نداد و دقیقا چند ماه با اومدن کرونا محل کارش تعطیل شد و کلی خسارت دید.

خیلی خدا رو شکر که اونجا نموندم.ولی خب تا الان تاوان همون سه ماه موندن رو دارم پس میدم.جرمم چی بود؟سادگی....

باید زنگ بزنم سازمان قوانین مخابرات حضورا برم یا اصفهان یا تهران.اون سبمکارت رو به لحاظ حقوقی حلش کنم تا بتونم یه سیمکارت دیگه بخرم یا مالکیت سیمکارت دیگه ای رو به خودم اختصاص بدم.

مگه با اون سیمکارت چکار کرده بودیم؟هیچی به بیمارهاش پیامک دادیم که تغییر محل مطب رو اطلاع داده باشیم.تعداد زیاد پیامک برای کلی مخاطب جرم هست...

اول هفته پر مشغله...

امروز صبح رفتم بانک برگشتم دوباره رفتم بانک و برگشتم و کار و درس برای امتحان فردا..خیلی وقت بود این همه مشغله نداشتم.

فردا بخیر بگذره...

روح کشته های مدافع و مخالف اون دنیا حتما صلح خواهند کرد...

پنجشنبه شب ناخودآگاه یاد ارواح همه کشته شده های این اواخر افتادم.حس می کردم اونا توی برزخ وقتی روحشون حقیقت رو فهمید، بین خودشون صلح می کنند و لعنت می فرستند به اونایی که باعث بروز همچین شرایطی شد.یعنی اونور همه شون در صلح و آرامش و دوستی خواهند بود....

دیر وقت چراغهای اتاق رو خاموش کردم و چند خط قرآن با نور موبایلم هدیه به روح همه شون خواندم.

کاش تموم بشه این کشتار، این خونریزی ها....

خدایا بسه دیگه...

غر زدن بسه دیگه

نمی‌دونم چرا براحتی در مورد منفی های خانواده صحبت می کنم یا می نویسم.

آیا دنبال جلب توجه هستم.

آیا دنبال قربانی شمردن خودم هستم..

ایا دنبال واقعا درددل کردن هستم.

دلم میخواد دیگه برام مهم نباشه.

زندگی خودمو به دست بگیرم و عبور کنم ازین موضوع..

میخوام تا نفس می کشم لذت زندگی کردن ببرم.

با کمک دوستان قدیمی...

مورد انتقاد قرار گرفتم.

بهم می گید از خانواده بدگویی نکنم زشته...

چون ممکنه خودم هم مورد قضاوت قرار بگیرم...

باشه نمی نویسم.دیگه نمی نویسم.

ولی بدبخت من که توسط شاخصی قضاوت میشم که خودم هیچگونه دخالتی در انتخابش نداشتم.

بیشتر از قبل به این نتیجه رسیدم که آدم چه بخواد چه نخواد مورد قضاوت قرار می گیره اونم با شاخص خانواده.

البته میدونستم از نگاه‌های منفی و ترس آلود اطرافیان فهمیده بودم ولی خب...دلم الکی خوش بود.

نوشتن در مورد خانواده باعث نارضایتی خدا میشه؟

باز هم چه بدبختم که باید جوابگوی حس منفی نسبت آنچه خودم انتخاب نکردم، به خدا باشم...

اگر نوشتن منفی و سمی در وبلاگ درست نیست یعنی کلا نوشتن منفی خوب نیست.

من برای پیشگیری از ترکیدن می نوشتم....برای دل خودم...برای سبک شدنم....

دیگه در مورد دردهام نمی نویسم.....


موضع من:جنگ نه....خشونت نه...

خدایا سیاست تنفر آوره...

خدایا بسه.

این همه جوون دارن له میشن...

خدایا آرامش و امنیت و دل خوش رو به جهان، به قاره آسیا، به خاورمیانه ، به ایران به افغانستان به یمن و...برگردون...

من جنگ رو نمیخوام.

آبان پر مشغله

اواخر آبان میرم تهران...


خدایا کی تموم میشه؟


نگرانم....

خبر خوش..

حال خوش

.سیری چند؟

مخاطب خاص

ممنونم از قوت قلب دادن تون...

دلم میخواد قرص باشه ولی....

همه تلاشم رو می کنم  تا آسمان بالا سر خودمو آبی کنم.

اینکه آینده من چی میشه فقط خدا می‌دونه..

دلم شور امنیت رو میزنه...

دانشگاهها....خیابونها....مدارس....



گفته های مغز ۱

غیر اینکه می‌دونم باید مهاجرت کنم دلم میخواد شخصیت و جایگاه دانشی داشته باشم...و البته تولید ارزش که به پول برسم.

دفتر رویاهام حتما جلدش آبیه مثل آسمون آبی ...بلند و پاک و آرام

دلم میخواد یه دفتر فقط برای نوشتن رویاهام بردارم.یواشکی رویاپردازی کنم ...به قول داداشم تصور کردن چیزهای خوب و آرزوهامون رایگانه...پس بهش فکر کنم تا شاید جای ناامیدی و تلخی رو بگیره. 

فکر کردن به آینده توام با ترس و غم

در مورد آینده که فکر می کنم کل وجودم جمع میشه...

کاملا تنهام... و خودم باید به همه چی آینده فکر کنم.

می‌دونم که باید مهاجرت کنم...

بعضی خونه ها کانون گرم ندارند..

خونه ای رو می شناسم که خدا بهشون خیلی نعمت داده.مثل نعمت سلامتی، خونه بدون اجاره، دارایی به اندازه...، فرزندان سالم...

ولی اون خونه یه نعمت خیلی بزرگ رو نداره اونم کانون گرم خانواده ست...

اعضای خونه فقط برای غذا خوردن دور هم جمع میشن و تنها خوراکی که مشترک استفاده می کنند همون آب و غذا و میوه معمول هست.بیشتر از اون هر کسی باید برای خودش با پول خودش تهیه کنه.

اعضای خونه هیچ حرف مشترکی باهم ندارن چون هیچ دل خوشی ندارند.یه  خاکستر غم اون خونه رو پوشونده.

دخترای خونه پژمرده ن و پسرا افسرده.

پدر بی خیال و مادر روانی ...

و من فقط به این خانواده میگم حیف اون همه نعمت که خدا بهتون داده ولی هیچ لذتی از داشتن شون نمی برید...

پناه دادن قبل از اینکه دینی باشه انسانیه....

یادمه زمان دانشجوییم به خاطر مشکلات خوابگاه، چندین خانواده بهم کمک کردند و بهم پناه دادند...

که تا عمر دارم دعاشون می کنم.

مامان از اینکه عمو اینجاست ناراحته.

پیرمردی که با خوشنویسی سرش رو گرم کرده تا مشکلات از پا در نیارنش...

.

نباید حرف از بعضیا بنویسم چون قباحت داره...

فقط سکوت می کنم..

بهانه کودک درون..

فکر نمی کردم لوازم التحریرهای رنگارنگ کودک درون آدم رو فعال کنه.

دیشب یه تعداد پاک کن و مداد نوکی و...چشمام برق زد

زندگی سفر هست و دوستان قدیمی همسفرمون....

واقعا دوستای قدیمی همسفرمون هستند.

داشتم قسمت پیامهامو می‌دیدم...از سال ۹۷، از مخاطب خاص پیام دارم...