-
مبعث مبارک ولی افسوس
سهشنبه 10 اسفند 1400 01:40
محمدا...... نمیدونم خودت فکرشو می کردی یه روز امتت، به این وضع برسند؟ علمای دین تو و روحانیون عملکردی داشته اند که باعث دوری مردم از دین شده اند..... من نمیدونم اصل دینی که تو بابت مبعوث شدی چه بوده ولی مطمینم چیزی غیر اینی هست که الان به عنوان دین داریم می بینیم. یه دین خیلی مهربانتر و انسانی تر و منطقی تر و آزادتر...
-
خدایا ازین امتحانا نگیر...خواهشا
شنبه 7 اسفند 1400 21:05
یه همسایه دیوار به دیوار داریم که بچه هایش فلج هستند و خودش هم کلا خسته و عصبی هست... چون خونه ش طبقه بالا هست، از تراس خونه ش به کل کوچه اشراف داره و بهش میگیم کلانتر.... هفته پیش بچه دوم یا سومش هم فوت شد...اونم تو سن ۳۲سالگی... خیلی خیلی دردناکه....همه بچه هاش مشکل ژنتیک داشتند..و اینکه همش خودش مراقبت بچه ها رو...
-
هوا بهاری شده....نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه
شنبه 7 اسفند 1400 21:00
بهار قم دو هفته ای هست که شروع شده....معمولا فصول قم زودتر از موعد از راه میرسند...
-
یادش بخیر دیشب
جمعه 15 بهمن 1400 12:33
شب لیله الرغایب شبی که رایحه امید با خودش داره..... هیچ شبی توی سال قمری اینگونه بهم امید نمیده... اون موقع ها که خوابگاه بودم همچین شبی تو محوطه زیر نور ماه روی پل اتوبان حکیم ارزوهامو دونه دونه می شمردم...ولی امسال تو خونه تو محیط مسموم خانواده...توی دلم ....فقط توی خودم....
-
ابزاری به نام اخلاق....
جمعه 17 دی 1400 01:27
فیلم «پرواز۱:۵۰»رو دیدم....به این نتیجه رسیدم که اگه میخوایم قریب درگاه خدا بشیم اول باید محبوب خانواده و خلق بشیم اونم فقط و فقط با اخلاق و عاطفه...... یاد حرف یکی از بیمارانمون در شریعتی افتادم که میگفت:اگه میخوای مردم دوستت داشته باشند خدا رو دوست داشته باش... اخلاق حرف اول رو میزنه، توی علاقه دیگران به تو....
-
ریشه جنگ خشکیده بااااد
پنجشنبه 16 دی 1400 19:43
سالگرد شهادت حاج قاسم و هواپیما و...همه مدافعین کشور و حرم ..فقط یک نتیجه مشترک میده : لعنت به جنگ...لعنت به سیاست ....
-
داستان فاطمیه
پنجشنبه 16 دی 1400 19:40
ایام فاطمیه اولین چیزی که فکرمو مشغول می کنه داستان عشق بین علی و فاطمه ست...به معنی واقعی عشق مخصوصا لحظه فراق ..... و بعد داستان حسن و فاطمه و کوچه.... نقطه عطف غم حسن..... سلام و درود خدا بر همه خوبان عالم.....و مقربین درگاه خداوند...
-
بماند یادگاری به مناسبت تولدم....
یکشنبه 12 دی 1400 00:43
امشب خواهرم برام یه دسته گل هدیه گرفته بود و مامان بابا هم یه جعبه شیرینی... برای اولین بار در خانواده تولدم گرامی داشته شد... خودمم شام کباب گرفتم...
-
به مناسبت تولدم....
جمعه 10 دی 1400 23:41
امروز به این سوال فکر می کردم که چرا به دنیا اومدم؟ و به این نتیجه رسیدم که شاید به دنیا اومدم تا زیر دست مادری بیمار و پدری ضعیف بزرگ بشم که با رفتنم به دانشگاه و یک تنه کار کردن و درس خواندن در یکی از بهترین دانشگاهها...به خودم و دیگران ثابت کنم : که میشه دختر بود و در شهری دیگر دور از خانواده هم کار کرد هم درس...
-
نکنه حسودیمم شد؟!!
چهارشنبه 1 دی 1400 00:22
هدی عزیز خدانگهدارت باشه... هدی دختری که به لحاظ مشکلات زندگی خیلی بهم شبیه بودیم و شاید مشکلات اون یه جاهایی بیشتر از من بودم...اونم مثل من همیشه کار می کرد و ستون خونه شون بود... و دیشب خوشبختانه مهاجرت کرد و رفت پیش همسرش....منتها بدون هیچگونه مراسمی و گرامی داشتی....دلم برای غربتش می سوزه... دختر همچین خانواده ای...
-
دیدن محل کار سابق بعد از۳سال
دوشنبه 22 آذر 1400 22:29
دیروز بعد از ۱سال و۴ماه رفتم تهران...و بعد ۳سال رفتم بیمارستان قبلی کارم... به محض ورودم به بیمارستان سختی کار اونموقع رو حس کردم...و حس غریبی که در و دیوار بیمارستان بهم القا کرد... همکاری رو دیدم که ۴سال ندیده بودمش....لاغر، غمگین و عزادار مادر و پرستار پدر سرطانیش.... و اینکه چقدر راحت ناگهان همه چی...
-
روز دانشجو ....من و خواهرم
یکشنبه 21 آذر 1400 00:32
روز دانشجو من به تنهایی توی ساعتی که خودم استراحت و سمیه کلاس آنلاین بود رفتم بیرون و براش ژله و یک عروسک نمدی دانشجویی خریدم.... و برای اینکه هم ژله ها هم عروسک کنار هم به چشم بیاد پشقاب سوهان رو از وسط سوراخ کردم تا پایه میله چوبی عروسک رد بشه و خلاصه سوپرایزش کردم...خوشحال شد ولی خب بهش نچسبید... نمیدونم خونه ما،...
-
وقتی هوای خلاف کار تو باشه...
سهشنبه 2 آذر 1400 18:14
دو هفته پیش که بارون شدید داشتیم، عصر پنجشنبه با بیمار تماس گرفتم ...شک کرده بود و میگفت مطمئنید از بیمارستان اونم از قسمت ریاست تماس گرفتید؟.... طوری اینو گفت که خودمم شک کردم..و بهتر دونستم دیگه تماس نگیرم... .اونجا بود که فهمیدم کار ما هم تحت تأثیر آب و هوا هست...
-
یدونه ست....حلمای من...
سهشنبه 2 آذر 1400 15:50
چند شب پیش که داداشم و بچه هاش پیش مون بودند برق رفت.. این دختر ۸ماهه ذره ای نترسید.....فقط حوصله ش سر رفته بود و میخواست بغلش کنیم...همین.... کلا این بچه خیلی شیطونه....خیلی هم جدی...خیلی هم عجول...
-
پارک زیر روگذر جمهوری...
چهارشنبه 19 آبان 1400 23:11
امروز با سمیه رفتم دوز دوم رو بزنه...یه تیکه ای رو پیاده رفتیم چقدر قشنگ بود...مدتها بود اون سمت نرفته بودم و اصلا همچین فضای سبزی رو ندیده بودم....خوش گذشت...
-
کاش همیشه همین طور بود...کار سبک و پول زیاد
چهارشنبه 19 آبان 1400 23:09
دو روزی هست که کارم سبک شده و تقریبا عصرها میرم بیرون....اونم بیشتر به نیت راه رفتن زیر آسمان آبی و نور خورشید پاییزی.... چه حس خوبیه...خدایا شکرت....
-
سه روز بارانی عالی.....خدایا سپاااااااس فراوان
شنبه 15 آبان 1400 23:41
پنجشنبه و جمعه و شنبه بارونی که خیلی خیلی کم پیش میاد که شهر اینطور بارندگی داشته باشه....
-
ریزه میره عمه...
دوشنبه 10 آبان 1400 22:51
برادرزاده کوچیکه یه دختر شر و شلوغی هست که اسمش حلماست.... یعنی من نمیدونم این همه انرژی از کجا میاره...چقدم برای راه رفتن عجله داره....در ماه فقط دو سه بار شاید بیان اونم برای چند ساعت...دیگه آخراش تو دلمون خدا خدا می کنیم زودتر برن...اینقد که واقعا دیگه جونی برای مراقبت ازش، برامون نمی مونه.... یه دختر کوچولوی...
-
بالاخره جور شد...
دوشنبه 10 آبان 1400 22:47
برای دانشگاه رفتن سمیه، قرار شد هر کدوم یه سهمی برای پرداخت شهریه داشته باشیم... من نیت می کنم به پاس تمام نعمتهایی که خداوند توی اون شرایط بهم داد، به یه نفر کمک کنم... بخاطر شرایط بحران مالی خانواده..وقتی یاد دوران خودم میافتم فقط میگم خدایا شکرت.....
-
وقتی از دوست معرفت بخوام صحبت کنم یکیشون ایشونه.....
دوشنبه 3 آبان 1400 00:23
امروز بعد از تقریبا ۱۰سال دیدمش.... سخت شناختمش... خوشبختانه مثل همون موقع مونده .... فقط یادم رفت باهاش یدونه عکس یادگاری بگیرم.... به تاریخ پیوست ولی با حس خوب.... خدا حفظت کنه و عزیزانت رو...دوست من...
-
ربیع پیامبر....
دوشنبه 3 آبان 1400 00:20
امروز یه جا خوندم روش کار پیامبر، ورود به قلب انسانها بود... محمدا...کدوم قسمت دنیای اسلام سیره تو رو پیاده کرده؟کجای امت اسلامی، امت مهر و عطوفت هست؟ این همه خون دل خوردی و هزینه کردی که بشه این؟...که جامعه از روحانیت متنفر بشه...نه تنها ازونها بلکه از اسلام.... محمدا....علمای مکتب جعفری تو ...خشن و بداخلاق و متعصب...
-
به مناسبت تولد پیامبر مهربانی ها
شنبه 1 آبان 1400 23:44
من فکر می کنم اسلامی که پیامبر آورد با اسلامی که داریم می بینیم، خیلی خیلی فرق می کنه ...... و اینکه این آدمهای بی ماسک رو که می بینم یاد پیامبر میافتم که اون زحمت کشید و گفت و گفت ولی بازم یه تعداد نفهمیدند و به حرفاش گوش ندادند....الآنم یه عده زیادی علی رغم تبلیغات و تذکر و...همچنان بی ماسک میان و من در عجبم، ازین...
-
قم ، شهر شیک اسلامی
شنبه 1 آبان 1400 00:44
امروز بعد مدتها رفتم قسمتی از شهر که تقریبا ۱سال بود نرفته بودم.... چقدر ماکت و نماد و....دیدم.... پول بیت المال به شدت تو قم داره حیف میشه....و با افزایش نرخ حمل و نقل عمومی هم جبران.... پ.ن:قم سر و تهش یه ذره بیشتر نیست اونوقت مونو ریل نیمه کاره داره و یه عالمه ساختمون های با معماری اسلامی.....
-
شروع رسمی پاییز
یکشنبه 18 مهر 1400 00:21
۱۵مهرماه شروع اولین سرمای پاییزی توی شهرمون...
-
دکتر ، رئیس، تو به بابا توضیح بده کار منو
یکشنبه 11 مهر 1400 14:11
دکتر سروش بیا به بابام بگو که معنی حرف بابام چیه که میگه تلفن میزنی....
-
پدر من طالبان هست
یکشنبه 11 مهر 1400 14:07
بهم میگه تو درس نمی خوندی هم میتونستی زنگ بزنی ...میگه تو خوندی چی شد که سمیه بخونه.... انشالله با طالبان محشور بشید....
-
همه شون بی عرضه ن
یکشنبه 11 مهر 1400 13:58
پدر به اضافه سه تا پسر می شود چهار تا مرد بی عرضه ی بی غیرت که نمی تونن شهریه دانشگاه خواهرشون رو جور کنن....بی غیرتی که سر دانشگاه من در آوردن ، سر سمیه میخوان در بیارن
-
خاطره نذر امسال
جمعه 9 مهر 1400 00:05
امروز مامان نذری پخت... و خاله بعد از مدتها اومد خونه مون... و کمک مامان کرد... حس خوبیه وقتی خاله میاد... دوستش دارم اگرچه داره پیر میشه... و چقققققدر با مامان فرق می کنه...از هر لحاظ. هم منطقی هم آرام هم آگاه...هم مهربان...هم دوست داشتنی....
-
مدرسه کلاس اولم...
پنجشنبه 8 مهر 1400 00:51
هفته پیش رفتم حیاط مدرسه اول ابتداییم رو دیدم... چه حس نابی .... یادش بخیر... دوستش دارم
-
مدرسه کلاس اولم...
پنجشنبه 8 مهر 1400 00:51
هفته پیش رفتم حیاط مدرسه اول ابتداییم رو دیدم... چه حس نابی .... یادش بخیر... دوستش دارم